یادداشت میم صالحی فر
1403/3/31
روباهی یه جزیره پر از خرگوش پیدا میکنه که در اون خرگوشها جز خودشون، پرندهها و ماهیها، حیوانات دیگه رو نمیشناسند. پس روباه نقشه ای میکشه تا اعتماد اونها رو جلب کنه و ... به نظرم میشه به روابط علت و معلولی داستان اشکالات خوبی وارد کرد. مثلا چطور ماهیها برای روباه از اون جزیره خبر آوردند ولی هیچ وقت برای خرگوشها خبری نمیبردند؟ موضوع دیگه اسم شخصیت ها بود. روباه ها اسمهایی مثل قهوهای پشمالو و گوشتالو، یعنی اسمی بر اساس ظاهرشان داشتند و این خوب بود. ولی اسم خرگوش ها، خرگوش سفید، خرگوش باهوش، خرگوش رییس و ... بود و این کمکی به شکلگیری تصویری از این شخصیتها در ذهن من خواننده نمیکرد و چند بار گیج شدم که کدام به کدام بود. کلا هم وقتی اسم هرگوش باهوش امد مشخص شد که ایشان قراره گرهی داستان رو باز کنه و این به نظرم از جذابیت داستان و درگیر کردن مخاطب برای کشف سرنوشت شخصیت های داستان خیلی کم میکنه. در اخر داستان هم خرگوش باهوش عقل کل شد و افق جدیدی از تمامی پیشرفت های جامعه ی بشری در برابر جامعهی خرگوشها گشود!😶 از داد و ستد با حیوانات گرفته تا شبوههای مختلف کشاورزی و ساخت انواع وسایل چوبی! تصویرگری هم واقعا غیر جذاب و رفع تکلیفی بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.