یادداشت فاطمه اختری
1402/8/29
4.3
65
جنس نُقلهای قدیمی یک جور خاصی بود. مثل این شکلاتهای پُر زرق و برق امروزی نبود که کلی وقت چشمت دنبالش هست اما تا بیایی بفهمی چه مزهای دارد تمام شده و رفته. نُقلهای پدربزرگ و مادربزرگ را که میگذاشتی گوشه لپت، شیرینیاش آهسته و با آرامش راه میگرفت در وجودت. عجله نداشت که زود تمام شود. آرام و باطمانینه از رگها عبور میکرد و خودش را میرساند به عمق وجودت. به جایی دور، در لایههای پیچ در پیچ مغزت. جایی که بعد از سالها هم هر وقت اراده کنی بتوانی دوباره آن را بیرون بیاوری و مزمزهاش کنی. خمره، از همان نُقلهای شیرین و درشت پدربزرگ بود. هوشنگ مرادی کرمانی، مثل یک پدربزرگ مهربان، شیرینی داستانش را مینشاند در عمق وجودت. داستان خمره، بسیار روان، ساده و در عین حال جذاب پیش میرود. در طول داستان بالا و پایینهای منطقی، کشمکشهای جذاب و چینش قشنگ روایتها را پشت سر هم میبینیم. قصه در یک روستا شکل میگیرد. شخصیت اصلی، آقای صمدی، مدیر و تنها معلم مدرسه روستاست و محور اصلی قصه، یک خمره است. خمرهای برای آب خوردن بچههای مدرسه. خمرهای که همه داستان به شکل هنرمندانهای حول و حوش آن شکل میگیرد. داستان خمره، مثل یک فیلم روان و قشنگ به راحتی مخاطب را تا انتها به دنبال خود میبرد. از برجستگیهای کتاب، همراه کردن مخاطب در ردههای سنی مختلف است. هوشنگ مرادی کرمانی با قصهگویی شیرین و دلچسبش، کودک، نوجوان، جوان، بزرگسال و حتی سالمند را پای کتابش مینشاند. داستان به راحتی احساسات مخاطب را درگیر میکند. در جایی بیاختیار بغض را در گلویت مینشاند و در جایی خنده را مهمانت میکند. در قسمتهایی از کتاب، ریتم قصه تند میشود. همان جایی که اتفاقات، پشت سر هم شروع و بلافاصله تمام میشوند. جاهایی که دوست داری لذت خواندن قصه را آرامتر بچشی اما اتفاقات از دستت لیز میخورند و میروند. در مجموع، نوشیدن قصه زیبا و زلال خمره را به همه پیشنهاد میکنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.