یادداشت مجید اسطیری

انجیرهای سرخ مزار: مجموعه داستان
        نمره واقعی م 3/7 است.


 راستش من عاشق نثر نویسندگان افغانستان هستم
وقتی داستانهایشان را میخوانم احساس میکنم زبان فارسی خیلی قدرتمندتر از چیزی است که فکرش را میکنیم.
البته قبل از این مجموعه فقط چند داستان از "رهنورد زریاب" و رمان خوب "آوازهای روسی" از سید احمد مدقق را خوانده بودم و البته چند داستان هم در محافل مشترکی که با دوستان افغانستانی داشتیم از نویسنده های جوانشان شنیده بودم.
این مجموعه داستان واقعا پر از موقعیت های پر کشش و خاص است که بیشترشان با پایان بندی های تاثیرگذار و اندکی غافلگیرکننده تمام میشوند مثل پایان بندی داستان "عبدل بیتل..." که البته شاید این چند سطر نتواند تاثیر واقعی اش را نشان بدهد:

 "کاکا حیران مانده بود. عبدل که جور و تیار بود. این که عصا چوب دارد. حتما کس دیگری است. ولی کی میتواند باشد. این وقت شب، این جا. خدایا ... قديفه‌ی جنازه را کشید، جنازه یک پای داشت و پای دیگرش از زانو قطع بود. باورش نمیشد. صورتش را به صورت جنازه نزدیک کرد. صورت پر ریش جنازه سیاه میزد در سفیدی برف. عبدل که ریش نمی‌ماند ولی... ولی خودش است، پسرش عبدل، با همان موهای دراز بیتلی اش ..."

اما راستش مثل خیلی از مجموعه داستان های دیگر که از گزند تکرار ایده ها بر کنار نمانده اند این مجموعه هم دچار تکرار فضاها و ایده ها هست. گرچه نه خیلی پررنگ. در هر داستان لااقل یک نفر کشته میشود و اگر این را در نظر بگیریم که در بعضی داستانها بیش از سه چهار نفر کلکشان کنده میشود میتوان گفت در هر داستان میانگین 2/7 آدم کشته میشود :)
آن طور که در پایان کتاب ذکر شده بعضی از داستان ها جوایز معتبری در ایران کسب کرده اند و پر افتخارترین شان داستان "مردگان" است که در ابتدای کتاب آمده و این طور پر قدرت در فضایی شگفت آغاز میشود:

 "جنازه های مان را از بین چاه کشیدند و همراه خودشان بردند. بعد از چند روز، پای که روی مان مانده شد، بیدار شدیم.
گفتم: «ما را یافتند.» پدر گفت: «آسوده بودیم، باز جنجال شد.» کاکایم گفت: «ها، ما را یافتند.» پدر دوباره گفت: «نمی فهمند که مرده ها را نباید بیدار کنند.» گفتم: «ما که نمردیم، ما کشته شدیم.» 
کاکایم فقط خنده کرد؛ درست مثل وقتی که هنوز زنده بود و خنده می کرد، خنده کرد."
نکته آخر هم این که نمیدانم چرا نویسنده/ناشر تصمیم گرفته که به جای پاورقی زدن اصطلاحات افغانستانی، همه شان را در پایان کتاب در یک لغتنامه بیاورد. من که حوصله م نمیکشید مدام بروم آخر کتاب را ببینم و آخرش دیگر از روی کلماتی که نمیفهمیدم میگذشتم و صبر میکردم شاید از خلال قصه متوجه معنی شان بشوم.
به هر حال به گواهی نظر خیلی از داستان نویسان ایرانی و افغانستانی این مجموعه (که تقریبا نصف نصف داستان هایش در ایران و افغانستان نوشته شده) یکی از بهترین مجموعه داستان های ادبیات افغانستان است که برکت منتشر شدن در ایران و توجه اهل فن دیده شد و خوش درخشید. این هم نمونه دیگری از خدمات ایران به افغانستان
      
2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.