یادداشت zed_bml

zed_bml

zed_bml

1404/2/23

        تلخ بود. انقدر تلخ که لاجرعه سرکشیدمش تا زودتر تمام شود و از تلخی‌اش خلاص شوم. داستان درباره زن جوانی به نام الهه است که زندگی آرامی با همسر خود مصطفی و فرزندشان آهو دارند و ناگهان بیماری مصطفی (سرطان) این آرامش را برهم می‌زند. الهه که تا پیش از آن تنها تکیه گاهش همسرش بوده ،حالا علاوه بر بیماری و مسئولیت‌های جدیدی که بر دوشش افتاده ، با همسری رو به روست که انگار دچار نوعی تحول و از خودبیگانگی شده و بیشتر از بیماری‌اش، با اخلاق تند و طعنه‌ها‌ی تلخش الهه را می‌آزارد و او را درگیر چالشی درونی می‌کند. این میزان از تغییر در شخصیت مصطفی و در مقابل انفعال بیش از حد  الهه برای من در بعضی از موقعیت‌ها  باورپذیر نبود. البته که هیچگاه از نزدیک با هیولای سرطان و تغییراتی که به دنبال دارد درگیر نبوده‌ام اما یا نویسنده این احوالات را با اغراق نوشته و یا اگر در واقعیت چنین است باید برای مخاطب باورپذیر تر نَقلش می‌کرد. کتاب پایان خاصی هم ندارد انگار که نویسنده دیگر حرفی برای گفتن نداشته و با یک اتفاق غیر منتظره فصل آخر را تمام می‌کند و این به اصطلاح روی هوا ماندن انقدر اذیت کننده بود که دیشب تا صبح توی خواب مغزم برای داستان دو سه پایان مختلف نوشت و نمایش داد! اما با همه این‌ها اگر مثل من سرک کشیدن در زندگی‌هایی که تجربه‌شان‌ نکرده اید برایتان دلچسب است، بخوانیدش.
      
30

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.