یادداشت saeed tehrani pooya
4 روز پیش
بسم رب الشهدا و الصدیقین آن روزها الیاس به سن و سالی نرسیده بود که بتواند عدالت را درک کند. فکر میکرد زندگی در چهار دیواری روستا عین عدالت است. همین که بتواند به مدرسه برود و درس بخواند و خانی باشد و رعیتی و نان و آبی سر سفره بیاید و پدر از کارش راضی باشد و مادر بعد غذا دستهایش را به سمت آسمان بگیرد و بگوید الهی شکر که دو پسر شاخ شمشاد دارد وشوهری این حق است و عین عدالت. اما کشته شدن برادرش یوسف، آن هم جلوی چشم خودش و اینکه قاتل که پسر خان بود همینطور راست راست در آبادی راه برود و کسی جرات نداشته باشد چیزی بگوید، خیلی زور داشت... . به بهانه شرکت در پویش کتابخوانی #کتاب_شارژ انتشارات #سوره_مهر و معرفی به نوجوانانی که ارتباط دارم کتاب رو تهیه کرده و مطالعه کرده بودم. بسیار عالی و جذاب و خواندنی بود وپر از تحرک و خالی از سکون. به طوری که در کل داستان خواننده منتظر نیست که این قسمت تمام شده و نویسنده به ادامه داستان بپردازد. همچنین توصیه میکنم برای نوجوانان که بخوانند و بفهمند چه کارهایی از دستشان بر میآید و میتوانند خودشان با این سن کمشان اگر جرات و جربزه داشته باشند و دربزنگاه ها به وظیفه خود عمل کنند، با کمی صبر و استقامت حتی میتوانند سرنوشت کشوری را تغییر دهند. و السلام التماس دعا
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.