یادداشت نگین بدیهی
1404/1/19

اول دوست دارم از این به بعد اسم شخصیتهای اصلی داستان رو یکجا بنویسم که از یاد نبرم: یوزف بروئر فردریش نیچه زیگموند فروید لو سالومه پل ری ماتیلده ماکس خانم بکر برتا پاپنهایم اوا برگر فیشمان الیزابت نیچه اول از همه دوست دارم با این شروع کنم که نگاه ما و نوع آمادگی ما موقع رفتن به سمت یک کتاب اهمیت زیادی داره. اینکه از قبل تحقیق کنیم و بدونیم که هر کتابی نیاز به چه دیدگاه و ذهنیتی داره. ویدیوی دیروز مهسا رو که در مورد این بود که آیا ادبیات صرفا برای لذت بردن هست یا نه رو دقیقا بعد از تموم کردن این کتاب دیدم و فهمیدم مسیری که من طی خوندنش طی کردم دقیقا رسیدن به این نقطه بود که هرچیزی که میخونیم لزوما و حتما قرار نیست لذت صرف باشه. اساسا یالوم یک داستان نویس نیست، بلکه سعی میکنه مفاهیم فلسفی و روان درمانی رو با زبان قصه به عموم مردم انتقال بده. این نگاه خیلی مهمه که به این کتاب نگاه داستانی نداشته باشیم و انتظار دیدن مهارتهای روایتگری رو نداشته باشیم. در مورد خود محتوای کتاب باید بگم که در نهایت با رضایت زیاد و غم ناشی از تموم شدن این کتاب رو به انتها رسوندم. در سه فصل آخر داستان واقعا به اوج خودش رسید و مفاهیم فلسفی قالب در نظریههای نیچه رو بیان کرد. من از این خیلی لذت بردم که برخلاف تصورم، نیچه یک فیلسوف "آری به زندگی" بوده. فیلسوفی که مستقیم به صورت عملی به جنبههای زندگی میپرداخته و صرفا مفاهیم انتزاعی رو پرورش نمیداده. این رو میدونم که در اوایل حرفهی خودش دنبالهروی فلسفهی شوپنهاور بوده که افسردهتر و بدعنقتر از این فیلسوف نمیشناسم و دقیقا برعکس نیچه یک فیلسوف "نه به زندگی" بوده و بعدها نیچه کم کم از فلسفهی شوپنهاور فاصله میگیره و رویکرد ذهنی خودش رو میسازه. میتونم در مورد دویست هایلایتی که از این کتاب داشتم صحبت کنم اما شاید بعداً هرازگاهی بهشون برگردم و در موردشون حرف بزنم. قسمت ناراحت کننده برای من اینه که بروئر و نیچه هیچگاه در زندگی باهم آشنا نشدند و رنجهای نیچه هم هیچوقت التیام پیدا نکردند و گفتگوی بین این دو نفر در طول داستان به زیبایی به بلوغ میرسه و رشد میکنه و جلو میره و درنهایت داستان با انجام خواب مغناطیسی توسط بروئر برای خودش روبرو میشیم که باعث شد بتونه زندگیای رو که هیچوقت نداشته تجربه کنه و احساس و فکر خودش رو در اون بسنجه. گاهی اوقات فکر میکنم چقدر خوب میشد که چنین امکانی برای همهی ما بود. در نهایت طبق مطالعات من بهتره که یالوم رو از نیچه گریست شروع نکنیم. بلکه برای آشنایی بهتر با روند فلسفی و ذهنی یالوم ابتدا باید مسئله اسپینوزا و بعد درمان شوپنهاور رو خوند و بعد از اون وقتی نیچه گریست رو، تا به دیدگاه بهتری رسید. خوشحالم که این کتاب رو خوندم، کتابی که فکر نمیکردم بخونم و تمومش کنم اما تاثیر زیادی روی بینش و روند مطالعهم داشت. احتمالا امسال دوتا کتابی که گفتم از یالوم رو بخونم و بعد ببینم به دیدگاهی که میخواستم از این نویسنده برسم رسیدم یا نه و آیا کافیه یا لازمه سایر کتابهاش رو هم بخونم. فعلا ذهنم خستست، خوندن کتابی با بنمایه فلسفی شبیه ورزشی میمونه که آدم رو خسته میکنه. شاید دوماه دیگه باز برگردم بهش.
(0/1000)
نظرات
1404/1/23
یادداشت جذابی گذاشتید و قسمتی ک بسیار برای من شخصی بود مخصوصا در مورد نیچه گریست جایی بود ک گفتید: نگاه ما و آمادگی ما موقع رفتن ب سمت یک کتاب اهمیت زیادی دارد. البته با توجه به اینکه این نقطه نظر را میشه تعمیم داد نسبت به هر آنچه ک در زندگی انتخاب میکنیم. برای من در واقع این کتاب را در تابستان نود و پنج خریدم اما در اون زمان وقتی صد یا کمی بیشتر ک خواندم احساس کردم کسل کننده است و جالب نمی تونه باشه بیخیالش شدم تا سال نود و هفت و حال هوای اون زمان زندگیم باعث شد ارتباط عمیقی با این کتاب بگیرم فکر کنم اولین کتابی شد ک شخصی سازیش کردم یادداشت نوشتم داخلش هایلایت زدم واقعا تجربه دلپذیری بود.
1
1
1404/1/27
ممنون از شما که این یادداشت رو خوندید و خوشحالم که در نهایت این کتاب به جانتون نشست.
1
نگین بدیهی
1404/1/21
1