یادداشت فاطیما دیفرکو
1403/10/25
۳.۵✨ خلاصه داستان: داستان درباره سه خواهره که شب کریسمس،وقتی برای یک ثانیه مادرشون ازشون روبرمیگردونه،درشرایطی که ناپدید شدن غیرممکن بوده،ناپدید میشن.به مدت یکسال هیچکس نه اونها رو میبینه و نه میفهمه چه اتفاقی براشون افتاده…تااینکه بعدازیکسال یکی اونهارو همونجا که ناپدید شدن پیدا میکنه.اما بااین تفاوت که موهای قهوه ایشون،سفید و چشمای به رنگ دریاشون،سیاه شده،زخمی یکسان روی گردن همشونه،یه چاقو توی دست بزرگترینشون و هیچ چیز رو به یاد نمیارن.سالها میگذره،پدرشون بعد ازشوک گمشدن فرزندانش و پیداشدنشون به اون شکل خودکشی کرده،بزرگترینشون،گری تبدیل شده به یه طراح لباس ومدل معروف که نشونه های عجیبی رو توی لباسهاش به جا میذاره.عطر مخصوصی داره که بوی جنگل سوخته میده.ویوی خواهر یاغی و تقریبا همیشه مست ،موزیسینه و تو شهرای مختلف برنامه اجرا میکنه.و آیرس،شخصیت اصلی داستان، با اونها فرق داره تنها اونه که با مادرش زندگی میکنه و میخواد مثل یک ادم عادی درس بخونه و زندگیش رو بکنه.نقطه اشتراک بین این سه نفر توانایی (قدرت) هاییه که بعد از گم شدنشون پیدا کردن وهمینطور علاقه ای که بهم دارن.والبته هنوز هیچکدومشون نه درباره اون موضوع نه حرف میزنه و نه چیزی به یاد میاره.وهمه چیز مثل قبله،تاوقتی زمان دیدار خواهرها میرسه، و خبری از خواهر بزرگتر وسلبریتی معروف،گری هالو نیست.اما اون همیشه نشونه هایی به جا میذاره.و پیدا کردنشون مخصوصا الان که مردی با شاخ تعقیبشون میکنه،خیلی مهمه. 🥀🧝🏻♀️نظرمن: حقیقتش داستان از همون مقدمه ای که داشت تقریبا کمی ناامیدم کرد.(اونقدر مقدمه جذابي نبود.)فصل های بعدش کمی بهتر شد و باعث شد بخوام ادامه بدم.نيمه اول كتاب كنجكاوت ميكرد وبا هر چرايي كه شخصيت ميگفت و دنبال جواب بود توام ميخواستي بدوني چرا.اما ازيه جايي به بعد اين چراها خيلي زياد شدن و كتاب ميگذشت بدون اينكه جواب مناسبي بهت بده.كمي اواسطش خسته كننده شد.تقريبا اخراي كتاب كه فضاش عوض شد باز يكم براي من افتاد روي ريتم و جذاب شد.فضاي جديدش جذاب بود.جنگلي كه توصيف ميكردو دوست داشتم واقعا.و بنظرم جايي كه اين كتاب زيبا شد همونجا بود كه وارد جنگل شدن.وقتي وارد اين فضاشد ديگه تقريبا ميشد حدس زد كه قراره جواب هامونو بگيريم.پلات توييستش خوب بود.شايد يكم قبلش بتونيد حدس بزنيد چيه، ولي بازهم خوب بود.چيزي كه من باهاش مشكل داشتم اين بود كه من كل كتاب منتظر بودم كه بفهمم چرا.تنها دليل ادامه دادنم همين بود.و وقتي همه چيز رو شد من بازهم سوال داشتم.نويسنده دنياي اصلي اي كه ساخته بودو خيلي نصفه رها كرد.شايد اگه بيشتر به دنياش پروبال ميداد و دليل اتفاقا رو ميگفت اين كتاب خيلي بهتر ميشد.اتفاق ها فقط به وجود ميومدن، تو جريانشو ميفهميدي، اما منطق و چطوري به وجود اومدنشو زياد بهش نپرداخته بود. درمورد شخصيت ها..خود آيرس،شخصيت اصلي كل كتاب حرف ميزد باهام اما نتونستم زياد ارتباط برقرار كنم باهاش.كل كتاب از شخصيت "گري" حرف زده شد.ووقتي خودش اومد اصلا درست نتونستم بشناسمش.نتونستم باهاش ارتباط بگيرم و دركش كنم.تنها شخصيتاي جذاب براي من ويوي بود و دوست پسر گري. كتاب توصيفاتي هم داشت از اينكه گل و مورچه و..اززخم ها و بدن ادم ها ميزنه بيرون، واين خيلي برام اذيت كننده بودولي سعي كردم زياد توي نظرم اين موضوعو حساب نكنم اما شايد يكي از دلايلي كه از داستان دور شدم وزياد ارتباط نگرفتم اين باشه. اما دركل بنظرم توصيفات كتاب خوب بودن و راحت ميتونستي تصورشون كني. درمورد پايانش...راستش حداقل دلم ميخواست پايان خوبي داشته باشه.پاياني نبود كه داستان رو برام موندگار كنه.شايد كمي خوشحالم كرد ولي اصلا شبيه يك پايان نبود... همونطور كه گفتم چيزهايي بود كه دوست داشته باشم، مثل توصيفاتش از اون جنگل، واقعا فضاي داركي رو رقم زده بود و حسشو منتقل ميكرد و من واقعا عاشق اون جنگل شدم.جزيياتي رو توصيف ميكرد كه تو منزجر شي و اين نشون ميداد حداقل كارش رو بلده.اما اگه بيشتر بود خيليي زيبا تر ميشد.ومثل شخصيت ويوي كه واقعا دوستش داشتم. و ايدش ميتونست ايده ي زيبايي باشه اگه پرداختش بهتر ميبود.. درنهايت بنظرم اين كتاب براي اون دسته از افراد كه خيلي به فضاي جنگل و گل وگياه علاقه دارن ميتونه كتاب خوبي باشه.كتابيه كه راحت وسريع ميشه خوندش.شايد من رو كمي خسته كرد اما نميتونم بگم كه كشش نداشت.اما كتابي نيست كه بخوام توصيه و معرفيش كنم.(مگه اينكه شخصي عاشق جنگل باشه..)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.