یادداشت Mhmd fthy

Mhmd fthy

Mhmd fthy

1404/4/22

        مرگ ایوان ایلیچ تولستوی، انفجاری است علیه زندگیِ مبتذل.
داستانِ مرگِ تدریجیِ یک قاضیِ موفقِ ظاهراً عادی، تبدیل می‌شود به نقدی بیرحمانه از جامعهٔ بورژوازیِ قرن نوزدهم. ایوان ایلیچ، عمری را صرفِ "درست زندگی کردن" (بر اساس معیارهای اجتماعی) می‌کند: شغلِ محترمانه، خانهٔ مجلل، خانوادهٔ متشخص. اما لحظهٔ مواجهه با مرگ، تمام این زندگی را به پوچیِ مطلق تبدیل می‌کند.  

نقطه اوج داستان اینجاست که 
مرگ، به ایوان می‌آموزد که هرگز "واقعاً" زندگی نکرده است. روابطش تصنعی، موفقیت‌هایش پوچ، و حتی خانواده‌اش در دردِ عمیقِ او بی‌تفاوت‌اند. تولستوی با چاقویِ تیزِ روان‌کاوی، تمامیِ دروغ‌هایِ زندگیِ "مطابقِ انتظار جامعه" را می‌درد و فریاد می‌زند:  

آنچه وحشتناک‌ترین چیز بود، این بود که ببیند همه دروغ می‌گویند... و او باید آن دروغ را تا پایان با مرگی وحشتناک مُهر کند."

مرگ، تنها حقیقتِ نهایی است که زندگیِ ساختگی را درهم می‌شکند. تولستوی خواننده را به چالش می‌کشد:  
*آیا تو هم داری زندگیِ دیگران را زندگی می‌کنی؟ یا جرئتِ زیستنِ حقیقتِ خودت را داری؟

هراس از مرگ و پوچیِ زندگیِ غیراصیل، دردی انسانی است.
تولستوی خواننده را مستقیماً در مقابل پرسشِ وجودیِ خودش قرار می‌دهد: *"اگر امروز بمیری، آیا واقعاً زندگی کرده‌ای؟"*

این رمانِ کوتاه، نه تنها یک شاهکار ادبی، بلکه شلیکِ‌ هشداردهنده‌ای به وجدانِ خفتهٔ بشر است.

امیدوارم این کتاب رو بخوانید و لذت ببرید 🌹💫
      
37

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.