یادداشت

جنایت و مکافات
        پورفیری درحالی که در اتاق این سو آن سو میرفت، مثل قبل ، کاملا روشن بود که تلاش میکند از چشمان مهمانش بگریزد گفت: دوست عزیزم، یک چیزی را درمورد خودم به شما میگویم، فقط در توضیح شخصیتم از آنجا که میدانید، من مجرد هستم. یک آدم نسبتا گمنام. قطعا نه آنچه که شما در جهان یک آدم مینامید. به علاوه، هیچ چیز دیگری هم از زندگی نمیخواهم - دچار عادت شده ام - و آیا توجه کرده اید، آقای عزیز، در اینجا، منظورم در روسیه است، و به خصوص در انجمن های پترزبورگ، اگر دو نفر انسان عاقل که یکدیگر را خیلی خوب نمیشناسند، اما برای همدیگر احترام قائل باشند، -مثل من و شما، اتفاقی همدیگر را ببینند، آنها هیچ چیزی را برای بحث حداقل تا نیم ساعت پیدا نخواهند کرد. آنها فقط خیلی خشک روبروی همدیگر مینشینند و خجالت زده به هم نگاه میکنند. هرکسی موضوعی برای بحث کردن دارد -مثلا خانم ها یا مثلا افراد جامعه- آنها همواره چیزی برای صحبت کردن دارند، (و به فرانسه گفت) خیلی سخت است. اما آدمهای عادی مثل ما همواره خجالت زده و کم حرفند. منظورم آدمهای باهوش است البته. اکنون چرا چنین است: دوست من؟ آیا به این خاطر است که ما علایق اجتماعی از هیچ نوعی نداریم یا چون خیلی روراست و یکرنگ هستیم نمیخواهیم یکدیگر را فریب دهیم؟
      
98

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.