یادداشت سمیه شاکریان
1403/4/9
عاشقانههای یونس در شکم ماهی قضاوت آدمها در مورد مسائل پیرامونشان از یک دریچه و چشم است. گاهی باید حرفهایمان را با دیگران در میان بگذاریم تا نوری روی قضاوتهایمان تابیده شود. مثلا وقتی عاشقانههای یونس در شکم ماهی را خواندم، خودم را کشاندم تا انتهای داستان. به زور خواندمش. همراهش شدم اما دوستش نداشتم. شاید باید به خودم وقت میدادم یا بی هیچ پیش زمینهای همراهش میشدم اما خب این اتفاق نیفتاده بود. کتاب که تمام شد مثل اساتید بزرگ نویسندگی و نقد ادبی، گفتم خب که چی؟ و بعد فکر کردم که محال است این کتاب را به پسرم معرفی کنم. اما اتفاقی در من افتاد که فهمیدم قضاوتم با قد و قواره آنچه که در ذهن نویسنده بوده، هماهنگی ندارد. من باید از نردبان یونس بالا میرفتم. پله، پله. این موضوع را وقتی فهمیدم که با یک جمعی در مورد کتاب حرف زدیم. آخر جلسه چنان مشعوف شدم که هنوز طعم آن شعف توی رگهایم جاریست. انگار که مثل کارآگاهی سرنخها را به هم وصل کرده ام و به نتیجهای خاص رسیدهام. این کشف و لذت ناشی از آن به خاطر دیدگاهی است که در یک جمع به دست آمد. من فلسفه نمیدانم اما مشتاقش شدم. این کتاب فلسفی نیست ولی به نکتهای مهم در زندگی نوجوانها میپردازد: گذشتن از چیزی برای چیزی دیگر. مثلا یک وسیله، یک کتاب، یک آدم حتی. چیزی که ما توی شهدای خودمان دیدیم. آنها برای دفاع از دین و انقلاب از همسر و فرزندانشان گذشتند. خیلیهایشان حتی بچهشان را ندیدند. اما مخصوصا به این ندیدن روی آوردند. نمیخواستند پا سست کنند، عقب بنشینند و کوتاه بیایند. چیزی که در این کتاب از آن به خوبی صحبت شده است. بدون هیچ سوگیری و در بستری که میشد کلیشه را چاشنیاش کرد اما نویسنده با هوش و فراستی که داشته زاویهای دیگر را جلوی رویمان گذاشته است. شخصیتهایی که در کنار هم چیده شدند و خاص ترین آدم یک زندگی که میتواند بر سرنوشت آدمهای دیگری تاثیر بگذارد، جایی در میانه های رمان وارد کارزار میشود اما با اینکه فقط رگههایی از کارها و شخصیت او را میبینیم، چنان غلیظ عمل میکند که در خواننده اثر میگذارد. پ.ن: زبان ادبی و شاعرانه کتاب در اوایل مطالعه ممکن است کمی مخاطب را دچار چالش کند اما کمی که جلوتر میروید راحت تر میخوانیدش. عاشقانههای یونس در شکم ماهی، شما را از تاریکی درون ماهی بیرون میکشد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.