یادداشت
1402/6/11
﷽ "پییر بایار" در این کتاب میکوشد به شما توضیح دهد که خواندن یک کتاب به معنای روخوانی و حفظ کردن تکتک کلمات آن نیست. برای فهمیدن یک کتاب قرار نیست تمام کتاب را بخوانید، گاهی لازم نیست آن را بخوانید، یا اصلا نباید آن را بخوانید! بخش مهمی از استدلال نویسنده حول این نکته شکل گرفته است که روخوانی کامل یک کتاب هم لزوما شما را به فهم کامل نویسنده نمیرساند و در واقع کتابها به صورت "کتابپوش" -که نوعی مفهوم شناور و نسبی در فضای عمومی هر فرهنگ است- فهم میشوند. او همچنین در بخشهایی از کتاب با توجه بسیار زیاد به شبکه مفاهیم، توضیح داده است که چه بسا خواندن کتاب شما را از فهم آن کتاب عاجز کند! زیرا توجه بیش از اندازه به متن باعث غرق شدن شما در آن خواهد شد. بایار در نهایت توصیه میکند که با به رسمیت شناختن واقعیتهای کتابخوانی، خود را از وسواس روخوانی کتابها رها کنید تا بتوانید ارتباط بهتر و کارآمدتری با آنها بگیرید. به نظر من ایده نویسنده بیشتر در مورد کتابهای داستانی معنا دارد و مثالهای مکرر او از این حوزه هم نشان دهنده همین است. همچنین با توجه به اینکه او سبک رایج کتابخوانی را نوعی تابو تلقی میکند تلاش کرده با بیان کاملا صریح و تند و تیز خود، تابوشکنی کند. به توجه به وزنی که بایار به کتابپوشها و شبکه معنا داده است باید گفت او روی بعد بینالاذهانی کتابها تمرکز بیشتری کرده است درحالی که تمرکز بر متن یک کتاب ارزشمند میتواند بابی برای آغاز یک اندیشه درون خود فرد باشد. پنج ستاره برای جبران کملطفی برخی دوستان :)
9
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.