یادداشت همتا

همتا

همتا

1403/9/1

        این کتاب رو اولین بار ۶ سال پیش خریدم و خوندم و عاشقش شدم. تو سخت ترین روزهای زندگیم بودم و نوشته های نسیم مرعشی آرومم کرد.
با تک تک شخصیتاش ارتباط گرفتم انگار خودم تو داستان بودم.
حسی که موقع خوندنش داشتم رو می‌تونم با نقل قولی از کتاب "خاطرات کتابی احمد اخوت" بیان کنم:
"" واژه هایت تنهاییِ بی قرار مرا نشانه می گرفتند و من می خواستم تو را ذره ذره و آهسته بخوانم، مبادا لذت تازگیِ عبارت هایت را از دست بدهم. واقعا دوست داشتم همه ی هجاها و صامت هایت را ببلعم. ""
 همون سال یه نفر ازم قرض گرفت تا بخونه، اون آدم رفت و کتاب موردعلاقه ی من هم باهاش رفت و دیگه بهم پس نداد... بارها خواستم دوباره یه نسخه دیگه شو بخرم ولی هیچی برام همون نسخه ای که اولین بار خوندم نمی‌شد.
اما الان بعد از ۶ سال دوباره خریدمش چون دلم براش تنگ شده بود و انگار یه چیزی تو کتابخونه‌م کم بود.
الان پاییزِ من (کتابِ عزیزم) به خونه برگشته🧡
      
31

6

(0/1000)

نظرات

متن کوتاه و خوبی بود...اولین کتابی بود که از خانم مرعشی می خواندم، با اینکه در آن حال و هوای دارک نبودم و پاییزهایم همیشه سرشار از نارنجی و قرمز و زرد و سبز بوده، نه مثل کتاب ...با اینکه وقتی خریدم و خواندمش، حس و حال خوبی داشتم ولی با هرشب با خواندن قسمتی از آن حالم خراب می شد، اما دوستش داشتم چون نویسنده توانسته بود جهان داستانش را منتقل کند و من هم بعد از سال های سال، هنوز حس و حال آن سه دختر را به یاد دارم...به یاد دارم که تا قبل از خواندن آن کتاب فکر می کردم شبانه، قید زمان است و هیچ گاه به مخیله ام خطور نمی کرد که اسم یک دختر می تواند باشد...با یکی از آنها وارد شغل جدیدم شدم و با دیگری محیای مهاجرت و با دیگری....یادداشت شما نیز مرا برد به همان پنج شش سال پیش

0