یادداشت نسترن امیری
1404/1/11
تقدیر ماجرای شگفتی است. وقتی که همه چیز را آن طور می یابی که می خواهی، ناگهان دستی از غیب، همه چیز را به هم می ریزد و تو را به این یقین میرساند که کاره ای نیستی. وقتی در این احساس غوطه ور شدی و به این نتیجه رسیدی که مثل پَرکاهی در آسمان، تو را به هر طرف که بخواهد می برد، دستی دیگر آن را به شیوه ای تغییر می دهد که می فهمی تقدیرها نتیجهٔ اعمال خودت است. اعمالت را بررسی می کنی: تصمیم هایت ،اشتباهاتت، سماجت ها و پافشاری هایت و خود را در زندان تاریکی از غم ها می یابی و احساس تنهایی و پشیمانی و ناامیدی دامنت را رها نمی کند. آنگاه است که می بینی باز هیچ چیز دست تو نیست، در گوشه ای از این زندان، درخششی شروع به تابیدن می کند که تمام حصارهای به هم پیچیدهٔ خیالت را از بیخ و بن بَرمیکند؛ حصارهایی که دیوار و میله های این زندان شده بود. آن حقیقت می خواهد حاکمیتش را به تو نشان دهد و برای اینکه تو را به این فهم برساند، هزار گردباد و طوفان را باید طی کنی تا بفهمی که در عالم همه کارها دست خداست. کتاب داستان زندگی آقا سید علی قاضی طباطبائی رو در هفتاد و چهار روایت از زبان اطرافیان و شاگردان ایشون تعریف میکنه. کتاب رو که می خوندم دلم نجف بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.