یادداشت سیده فاطمه مطهری
1404/1/31
در کل، کتاب و داستانش رو دوست داشتم. منو یاد دوران راهنمایی ام انداخت و چند دانش اموزی که تو مدرسه مون بودن و زیاد بچه ها تحویلشون نمیگرفتم. یا به دلیل وضع مالی خوبی که نداشتن، یا به دلیل رفتارهای ناهنجاری که داشتن، یا به دلیل سرووضع نامرتبشون و حرفای بچه گونه ای که میزدن ... در کل از اکثر جمع ها اه داده نمیشدن، و الان فکر میکنم اگه اون موقع این کتاب رو خونده بودم، بیشتر از اون موقع آنها را تحویل میگرفتم و باهاشون دوست تر میشدم. یه نکته ای که کتاب داشت، این بود که وضعیت صورت آگی رو همون اول تعریف نکرد، خواننده رو دنبال خودش با کنجکاوی کشوند تا تو فصل دوم و از زبون ویا، چهره آگی رو تصور کنیم. با اینکه کلیت داستان رو دوست داشتم ولی انتظار داشتم ماجراهای بیشتری توش اتفاق بیفته، درواقع، انتهای رمان، برای من تازه اواسط رمان بود و توقع داشتم زمان و اتفاقات بیشتری رو از زندگی آگوست بخونم. نویسنده خیلی از جاهای داستان رو از زبون چند نفر تعریف کرده بود و به صفحات کتابش افزوده بود، بدون اینکه داستان جدیدی بگه و در واقع اتفاقات رخ داده تو کل داستان رو اگه بخایم جدا کنیم، شاید نصف این صفحات بشه. و شاید بخاطر همین وقتی به صفحات پایانیش رسیدم، احساس کردم نباید تموم بشه و هنوز خیلی از داستان مونده و من خواننده منتظرم هنوز
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.