یادداشت محمدحسن مسرور

یکبار می خ
        یکبار می خاستن توزمین بابا ش بشینن وجا نبود ورفتن توی زمین همسایه شوو نشستن ومحسن اونجا ننشست بد بابا ش گفت چرانمیشینی گفت که اینجا زمینه مردمه شاید رازی نباشه بد آنها بهش  خندیدند

      
21

0

(0/1000)

نظرات

خیلی کتاب خوبی بود 

0

آفرین محمد حسن 

0