یادداشت هلیا نوروزی
1404/6/28 - 23:30
می تونم به جرئت بگم دیگه چشمامو حس نمی کنم. امروزم رو به چالش ۱۲ ساعت کتاب خوندن اختصاص دادم و ۷ ساعتش رو فدای این بزرگوار کردم.البته به هیچ وجه پشیمون نیستم. دختر سوم دومین کتابیه که از آگاتا کریستی خوندم. اگه بیشتر از قتل در قطار سریع السیر شرق دوسش نداشته باشم؛ کمتر هم ندارم.(اصلا به ذهنم خطور نمی کنه که روزی برسه و جنایی بهتری از قتل در قطار سریع السیر شرق بخونم.) روند داستان گیج کننده بود.هم برای خواننده هم برای خود هرکول پوآرو! حداقل در این احساس تنها نبودم. کم کم با پوآرو پیش رفتم و تقریبا خورده حقایقی رو درست حدس زدم. خانم کریستی تناقضی که بین نسل قدیم و جدید وجود داره رو فوق العاده نمایش داده بود. به هر کدوم حق و حقوقی اعطا کرده و در مورد ایراداتشون هم نوشته بود. کاملا بی طرف. نکته بعد که ازش لذت بردم وجود خانم الیور بود و خیلی دوست دارم توی بقیه کتاب ها هم دوباره باهاش مواجه شم. (خدایا لطفاً خدایا لطفاً.) شخصیتی متفاوت با پوآرو داشت و به نظرم خیلی بامزه بود. پایان داستان هم عالی بود و همه چیز به بهترین نحو جمع شد. فقط ایراد کوچیکی به چشمم خورد. ماجرای سونیا و کتابی که به عمد جا گذاشته بود چی شد؟ دوست دارم فکر کنم اتفاقی بیش نبوده و خانم کریستی هم لزومی ندیده بهش اشاره کنه. و در آخر، شنیدم که بعضی ها میگن پوآرو خیلی از سرنخ هاش رو شانسی و تصادفی به دست میاره؛ ولی من فکر می کنم این به دلیل دقت بالای پوآرو به مسائل کوچیکیه که شاید به چشم افراد عادی نیاد. در حقیقت، جزو شخصیت اون حساب میشه و به نظر میاد که نمیشه بهش خرده ای گرفت.( دست کم این دیدگاه منه.🥱)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.