یادداشت مژده
دیروز
در میانهی خواندن کتاب، جملهای دائم در ذهنم چرخ میخورد:« بهشت زیر پای مادران است!» و دنبالهی آن نیم کره چپم مطلبی که چند سال پیش در این مورد خوانده بودم را وسط میاندازند که: اساسا فهم ما از این جمله از ابتدا اشتباه بوده و مفهوم اصلی آن، نه اینکه هرکس مادر شود به سبب آن به بهشت میرود، که این است، که هرکس میخواهد به بهشت برود؛ آن، در خدمت و زیر پای مادر است. خدمت به او در واقع بهای بهشت است. نیم کره چپم ادامه میدهد: یعنی هر زنی که فعل زایش را صرف کند شایسته آن است که فرش بهشت زیر پایش باشد که برای رسیدن به آن، خدمتش کنند؟ خب پس اگر چنان است، حیواناتِ بیزبانِ ماده بر کدام گلیم نشستهاند؟ قسمتی از مغزم که وظیفهی ایجاد احساس گناه را به عهده دارد میگوید: یعنی میخواهی بگویی برای پدر و مادر خودت هم بله؟ نمیدانم. با خواندن آن چنان درگیر تناقض شدهام که حتی نمیتوانم دعوای درون مغزیام را خاموش کنم. اما میدانم چیزی که به وضوح در کتاب دیده میشود، تکرار مکررات است. انگار خانم نویسنده یک ترکهی انار برداشته و همهی نویسندهها( افراد معروفی که روایت زندگیشان در کتاب بررسی میشود) و مراجعین دم دستش را با آن میزند. انگار عینکِ «اگر پدر و مادرت در کودکی رنجی به تو رساندهاند ( که نادر است اگر نرسانده باشند، چرا که انسان و آنها هم زخمیاند) حتما باید بر صورتشان خدو! بیاندازی تا بیمار نشوی و زود نمیری!» را بر چشمانش زده باشد. که به شخصه باب میل من نیست. باز نیمکره چپم با قیافه حق به جانب میگوید: شاید چون هنوز خودت به آنها وابستهای این را نمیپذیری وگرنه چرا وقتی در مورد پدر و مادرت و ارتباطشان با خانواده مبداشان فکر میکنی دیگر صحبتهای خانم نویسنده دلت را نمیزند؟ همینجاست که قسمت خدا و پیغمبری و مذهبی مغزم میگوید: شاید هم به خاطر من باشد! این باعث میشود که چیز دیگری هم به ذهنم بیاید: که نکند خانم نویسنده چون با کلیسا و مسیح و کنیسه و موسی مشکل بنیادین دارد، چنین تخته گاز به ده فرمان موسی و علیالخصوص فرمان چهارمش که احترام بیقید و شرط به پدر و مادر است( که البته در متون معتبر، فرمان پنجم است)، میتازد. نیم کرهی راستم انگار نیمسوز شده باشد، پاسخی نمیدهد و من هم که نمیدانم! هر چه که هست با اینکه از موضوع و نوشتار تکراری آن خسته شدهام، اما ذهنم را درگیر کرده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.