یادداشت حامد علی بیگی
1401/1/21
2.5
2
هر ماجرا فقط یکبار اتفاق میافتد اما در اکثر اوقات بیش از یک راوی خواهد داشت. راویانی که هرکدام ماجرا را از زاویه دید خود تعریف خواهند کرد و ماجرایی که در کشاکش روایتهای گوناگون، هربار شکل و شمایل جدیدی به خود میگیرد. گاه دو روایت مکمل یکدیگر میشوند و از زوایایی جدید پرده برمیدارند و گاه روایات در تضاد هم درآمده و هر یک، دیگری را تضعیف میکند. اینها را گفتم تا بگویم کیم مونسو در گوادالاخارا، از این قاعده ایده میگیرد و داستانهایی خلق میکند که شاید برای اکثر ما تکراری باشند، اما روایتی جدید، از زاویهای نو دارند که شاید تاکنون از چشم خیلیها پنهان بوده. مثلا داستان تروا و اسب چوبی را بیاد بیاورید. همهی ما دهها بار داستانش را شنیده یا حداقل فیلمش را دیدهایم و صفر تا صد ماجرا را فوت آبیم. کیم مونسو اما در یکی از داستانهای این مجموعه، روایت را از زاویه دید یکی از سربازان داخل اسب چوبی بیان میکند. زاویهای جدید از ماجرا که شاید خیلی از ما تا بهحال به آن فکر هم نکرده. یا مثلا ماجرای ویلیام تل افسانهای و شلیک قهرمانانه به سیب روی سر پسرش در میدان شهر. مونسو اینبار ماجرا را برایمان از زاویه دید پسر ویلیام به روایت مینشیند و این سوال را در ذهنها میکارد که آیا از زاویه دید پسر، این ماجرا هنوز هم روایت یک قهرمانی و سلحشوریست؟! این ایده، تنها ایدهی مونسو برای داستانهای این مجموعه نیست. گوادالاخارا کتابیست پر از داستانهای شگفت با ایدههایی نو که با شیطنتهای نویسندهی حرفهایش گاه پا را از مرز رئالیسم هم فراتر گذاشته و گاه میان واقعگرایی، خواننده را در عمق پیچیدگی کشمکشهای درونی شخصیتها غرق میکند... .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.