یادداشت سهیل خرسند
1401/9/13
گفتار اندر معرفی کتاب زندگی من در آکواریوم، عنوان کتابیست به قلم خانم «باربارا دی»(نویسندهی امریکاییِ رمانهای مختص سنین کودک و نوجوان) که در ایران با کسب مجوز از صاحبان واقعی اثر و رعایت کلی قوانین مربوط به کپی رایت توسط خانم «آلاله ارجمندی» ترجمه و نهایتا توسط «نشر ایرانبان» چاپ و منتشر گردیده است. نویسندهی کتاب در پیامی به خواننده میگوید: همهی ما به کتابها نیازمندیم تا کمکمان کنند، بفهمیم و ارتباط برقرار کنیم. سوال و جواب از خودم سوال: وقتی خودت مینویسی که این نویسنده برای سنین کودک و نوجوان رمان مینویسد و پشت جلد کتاب ذکر شده است که این کتاب برای گروه سنی ۹ تا ۱۵ سال مناسب است، اولا چرا این کتاب را خواندی و دوما از خواندنش چه چیزی بدست آوردی؟ جواب: همهی ما روزی به دنیا آمدهایم، دوران خردسالی، کودکی، نوجوانی، جوانی و ... را به ترتیب طی میکنیم و وقتی روزی خانواده تشکیل میدهیم، صاحب فرزند میشویم. طبیعیست که نوع روابط با فرزندانِ خودمان و سایر اطرافیانِ ما حاصل تجارب حقیقی ما در آن سنین و همچنین مشاهدات عینی ما از برخورد اطرافیان ماست و این از نظر من یک محدودیت واقعیست چون دادههای ما حاصل از یک اجتماع بسیار کوچک است. به همین منظور شخصا کتابهای گروه سنی کودک و نوجوان را میخوانم تا اولا کودک درونم از خواندن آنها لذت ببرد، دوما جویای دادهها و اطلاعاتی باشم که خودم نه تجربه کرده باشم و نه دیده باشم. گفتار اندر داستان کتاب زینی (شخصیت اول کتاب) به همراه ایدن، اسکارلت، گبریل(برادران و خواهرش) و البته پدر و مادرش زندگی میکند. او یک بچهی کاملا معمولی همانند همهی بچههای دیگر است و زندگی شادی را در کنار خانواده و دوستهای خود سپری میکند تا اینکه روزی همهچیز با اتفاقی ناخواسته دستخوش تغییر میگردد. برادر بزرگ زینی(گبریل) دچار یک نوع بیماری روانی میگردد و پدر و مادرش از او میخواهند این رخداد را به عنوان یک راز محرمانه نگه دارد و مسئولیت نگهداشتن این راز برای زینی به هیچوجه کار ساده و کمبهایی نیست تا اینکه ... . گفتار اندر محتوای کتاب زندگی من در آکواریوم، تنها یک رمان ساده با قلمی شیرین نیست. حقیقتا نیست، بلکه رمانیست با دید و پرداخت خوب روانشناسانه که در حین و پس از خواندن کتاب، ذهن خواننده را به شدت به چالشی بسیار مهم میکشد. پس از پایان کتاب، تعدادی سوال، تکلیف، فعالیت و تحقیق مطرح شده که از نظر من ارزشش اگر بیشتر از خود کتاب نباشد کمتر از خود کتاب نیست. از مترجم عزیز شنیدم که این بخش در کتاب اصلی وجود نداشته و در سایت ناشر اصلی قرار گرفته و این ابتکار «نشر ایرانبان» بوده که در انتهای عنوان فارسی آورده شده و من از آنجاییکه بسیار از این اقدام خلاقانه لذت بردم، دوست دارم حداقل در مورد یکی از سوالات که به شدت ذهنم را درگیر خود کرد کمی بنویسم. سوال هفتم کتاب: بی برو برگرد رفتم در دنیای ابررمان «خانواده تیبو»، جایی که «ژاک» توسط پدرش به مکانی تبعید شد تا اصلاح شود، ژاک بیمار روانی نبود و اصلا مقایسه من در این مورد نیست اما تجربیات ژاک در آن تنهایی و اینکه او چه حسی در مورد برادر و پدرش و نحوهی برحوردشان داشت برای من به یکباره زنده شد. در چنین مواردی شخصیکه از محل زندگی خود به یکباره به هر علتی(زندان، بیمارستان، تیمارستان، تبعید و ...) جدا میشود، وارد بحرانی جسمی و روحی میشود. جسمی چون به علت وارد شدن به یک بحران روحی از غذا خوردن میافتد و به شدت ضعیف میشود(در زندان به این مورد «تب زندان» میگویند) و برای همین بود که گبریل از غذاها و ... بد میگفت چون اگر بهترین هم بودند برای او بدترین بودند. اما همهچیز فقط برای آن شخص که وارد یک بحران شده نیست، او در دنیای جدید باید بجنگد و در این جنگ یا پیروز میشود و یا شکستی بد را تجربه میکند اما سوی دیگر این داستان خانواده و اطرافیان او هستند. در داستان دیدیم که نحوهی مدیریت پدر و مادرش چه به روز زینی و اسکارلت آورد، ایدن کوچکتر از آن بود که خلل مهمی برایش به وجود آید اما با اینکه معتقدم نویسنده در مورد اسکارلت چیزی بیان نکرد، اما او هم درگیری خود را داشت و البته نویسنده با خلاقیت او را نقطه تقابل زینی قرار داد که نمونهی یک رازدار کامل بود و اسکارلت رازداری نکرد. از بعدی دیگر اگر نویسنده داستانش را از زبان گبریل مینوشت به عقیدهی من یا باید داستان را از گروه سنی کودک و نوجوان خارج میکرد و یا داستانی آبکی از آب در میآمد، اما من دوست داشتم حتی شده کمی اسکارلت نقش محوری را در داستان بازی کند و نکرد، اسکارلت همانقدر در سایه بود که آیدا(مخلوق عباسآقای معروفی در سمفونی مردگان) در سایه قرار گرفت. در بخشی از کتاب میخوانیم که گبریل(برادر بزرگ) زینی را به «بفرما بستنی» میبرد، این سفر کوتاه از دید من هم برای گبریل و هم زینی ناخوشایند بود چون هم گبریل موجبات انتظار زینی را فراهم کرد و او را مدتی تنها گذاشت و هم زینی پاسخ این انتظار را با درخواستش به رجوع فوری به خانه داد و من این تقابل را نوعی واکنش دفاعی از زینی دیدم و نه بیشتر، اما چون نویسنده با این فلشبک خواسته خمیر داستانش را ورز دهد، فکر میکنم او در فکرش گبریل را شخصی در حال سقوط ساخته، شخصیکه تمام المانهای سقوط در ذهن او شکل گرفته و فقط به یک جرقه برای انفجار نیاز دارد و در این مورد من به هیچوجه زینی را مقصر نمیدانم چون واکنشش کاملا غیرارادی بود، دقیقا همانند اینکه شخصی در کنارمان در ذهنش برای خودکشی ثانیهشماری میکند بیآنکه روح ما از ماجرا خبر داشته باشد و درگیری لفظی ما به فاجعه ختم شود... نهم بهمنماه یکهزار و چهارصد
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.