یادداشت صَعوِه
1402/10/9
قبل اینکه شروع کنم به نوشتن از این خوانش فوق العاده عجیب؛ باید منم یکسری یادآوری ها از یکسری آدم رو گویه کنم اینجا که آروم بگیرم. اول کریما. این اسم برای من قشنگ یک شخص واقعیه؛ یه جناب خاکی و مهربان که رفیق خیلی خوبی هم بوده یه زمانی برای من. کاش خودشم این کتابو خونده باشه. دوم جیران. اگه کل کل با اون رو نداشتم احتمالا حوصلم نمی کشید تموم کنم این کتابو؛ مرسی ازش. حالا کتاب. شاید اولین کتاب رمانی بود که چنین نثر خاص و منظمی داشت. کلمات و اصطلاحاتی تو این کتاب پیدا می شد که من یکی هیچ جا شبیهشون رو ندیده بودم؛ و چقدر زیبا بودند و قشنگ و نو. به شدت از فضا سازی و آدم سازی آقای دولت آبادی لذت بردم. این توصیف دقیق کردن و البته به اندازه روح منو ارضا می کنه موقع خوندن کتاب؛ هر چند به خاطر تاثیرات پس از جنگ کنکور(!) دیگه هیچ کتابی رو نمی تونم یه کله و با سرعت تموم کنم. اتفاقات این کتاب برای من ۲ سال پیش قطع به یقین غیر قابل فهم و شاید احمقانه بود؛ ولی الان نه. الان یه رگه هایی از موجودی شبیه کریما توی من هست که اتفاقا اصلا دوستش ندارم؛ و آرزو دارم که کاش هیچ وقت نبود. نمی دونم که آیا حضور پر رنگ خود نویسنده و پریشانی هایی که مشخصه خودش یه برهه ای تجربه شون کرده و این چنین استوار ازشون نوشته در بقیه کتاب هاش هم هست؟ سخته بگم کیا بخونن لذت می برن از محتواش؛ اما به واقع یادم نمی آد از کتابی به خاطر آوا و هجا و کلمه سرایی های به جا و جذاب به اندازه «اسب ها...» لذت برده باشم در طول عمرم. یعنی اگر مثل من کلمات رو وقتی کنار هم می چینین رنگ و طرح خاصی تو ذهنتون نقش می بنده ازشون؛ به نظرم یه نگاه به این کتاب؛ و شاید قلم آقای دولت آبادی بندازید.
10
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.