یادداشت سمیه علی اکبر پور

                کتاب با این جمله شروع می شه " سه ساعت از ورود هیل به برایتون می گذشت و از همان اول می دانست می خواهند او را بکشند"
هیل به دنبال اینه که شخصی را پیدا کنه تا در کنارش باشه برای اینکه شاهد او باشه با آیدا که زن میانسال زیبا و شادی است آشنا می شه و قرار می شه آن روز را با هم بگذرانند ولی وقتی برای چند دقیقه آیدا اون رو تنها می گذاره اتفاقی که نباید می افته. آیدا بعد از اطلاع از مرگ هیل می خواهد راز مرگ او را کشف کند. قاتل هیل پسر هفده ساله ای است که بعد از کودکی بدی که پشت سر گذاشته در دنیای شر غوطه ور است و حتی زمان هایی که احساسات می خواهد در او خودی نشان بده جلوی اون رو می گیره . پسر بعد از این قتل درگیر پاک کردن رد شاهد هایی می شه که ممکنه برای او دردسر درست کنند به همین خاطر وارد رابطه با دختری به نام رز می شه که با وجود ضمیر پاکش آنقدر عاشق پسر می شه که می پذیره با او تا نهایت تاریکی بره. 
آیدا برای اثبات اینکه هیل به قتل رسیده سرنخ هایی پیدا می کنه ولی ما هیچ وقت نمی فهمیم که این سرنخ ها از کجا اومده فقط اینکه مدام تکرار می کنه آشناهای زیادی داره ولی ما هیچ کجای این قصه ردی از آشناهای او نمی بینیم. به طور اتفاقی همه ی پازل های داستان سر راه او قرار می گیره کاملا اتفاقی و بدون اینکه منطقی به ما نشان بده. از طرف دیگه کتاب درگیر سانسور وحشتناکیه . گفتگویی شکل می گیره که گفته های یک طرف حذف شده یا از واقعه ای در قصه صحبت می شه که در صفحات قبل نشانی از اون نبود خواننده با این سوال مواجه می شه که الآن صحبت از چیه؟ من فکر می کنم اگر مترجم مجبور به سانسور هم شده باید سانسور ها را نامحسوس تر انجام بده نه انقدر واضح انگار که بگه همین است که هست. 
در نهایت پیشنهاد خوندن کتاب رو نمی دم و خودم هم در جریان خوندن بارها می خواستم رهاش کنم .
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.