یادداشت سیده زهرا ارجائی

        تا قبل از این که بخوانمش، توی ذهنم یکی از کتاب‌های کلیشه‌ای بود که بین مذهبی‌ها معروف شده و احتمالاً از خواندنش خوشم نخواهم آمد اما بالاخره آمد در لیست کتاب‌های نخوانده‌ی کتابخانه‌ام و خواندنش را شروع کردم... 
شروع تکان‌دهنده‌ای داشت! ناراحتی یک شیعه‌ی افغانستانی از این که چرا در موکب‌های ایرانی مسیر اربعین، اینقدر تفاوت قائلند میان ایرانی و غیرایرانی و حتی اصفهانی و مشهدی و شیرازی و ... . جای دیگری از کتاب، یکی دیگر از این شیعیان گفته بود ایرانی‌ها فکر می‌کنند افغانستانی یعنی کارگر ساده‌ی روزمزد و ارزان! آن دیگری از سختی زندگی یک مهاجر مسلمان نوشته‌بود که نمی‌تواند در کشور همسایه‌ی هم‌دینش بماند و مجبور است برود در میان بلاد کفر ... و وجه مشترک همه‌شان، پیداکردن یکدیگر در آن آشوب بلاد کفر و دست انداختن به حلقه‌ی هیأت و روضه‌ی امام حسین، زیباترین بخش داستان‌های کتاب بود!
برخلاف تصور قبلی‌ام، دوستش داشتم. نه برای روایت از امام حسین، که برای دید تازه‌ای که به من داد. حالا دیگر دانشجویان افغانستانی دانشگاه را که می‌بینم، نگاه متفاوتی خواهم داشت. دیگر حواسم را جمع این می‌کنم که شیعه، شیعه است، ایرانی و غیرایرانی ندارد. به این فکر می‌کنم که معجزه‌ی امام حسین، کجای زندگی من بوده‌است و شکر می‌کنم که مجبور نیستم برای این که بتوانم زیارت عتبات بروم، در میانه‌ی کفر زندگی کنم! و برای هیات ماهانه و هفتگی، لازم نیست کیلومترها مسیر طی کنم و با ترس از قوانین سخت حکومتی پای روضه بنشینم ... 
      
8

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.