یادداشت سیده زهرا ارجائی

        

داستان درباره‌ی خودخواهی و خودپسندی است؛ تیزه فکر می‌کند خودش همه‌چیز را می‌فهمد و حاضر هم نیست آن‌چه دارد را با ریزه به اشتراک بگذارد. اما نتیجه‌ی رفتارش رو در پایان زمستان و آغاز بهار می‌فهمد... 

تیزه و ریزه دو دانه‌ی کوچک در دل خاک هستند، مادرِ خاک به آن‌ها کمک می‌کند تا رشد کنند و سر از خاک بیرون آورند. تیزه که زرنگ‌تر بود، زودتر از خاک بیرون می‌آید اما آن‌جا با کرمی به نام ولولک دوست می‌شود. این دوستی باعث می‌شود تیزه با ریزه بدرفتاری کند و به حرف‌های مادرِ خاک هم گوش نکند. ریزه اما دیرتر از خاک بیرون می‌آید. او تصمیم می‌گیرد به نصیحت‌های مادرِ خاک گوش کند و با هرکسی دوست نشود.
روزها می‌گذرند و در پایان زمستان که همه درخت‌ها مشغول شکوفه دادن هستند، تیزه به وسوسه‌ی ولولک در خواب زمستانی مانده تا او در تنه‌اش، تخم بریزد ... و وقتی بیدار می‌شود که دیگر زمانی برای شکوفه دادن ندارد! 

نویسنده تلاش کرده این پیام اخلاقی را در داستان بگنجاند، پیام داستان کاملا مستقیم نیست اما آن را غیرمستقیم هم نمی‌توان دانست؛ در مجموع به عنوان یک داستان برای سنین زیر دبستان و پایه های اول و دوم دبستان خوب است. 
فونت نوشتاری و سایز متن، به گونه‌ای است که دانش‌آموزان نوخوان می‌توانند به راحتی آن را مطالعه کنند.

تصویرگری کتاب خوب است، از رنگ‌های شاد استفاده شده و تصاویرش نه خالی از جزییات‌اند و نه بسیار شلوغ ... کاغذ به کار رفته در چاپ کتاب نیز کاغذ گلاسه است.

      
4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.