یادداشت Mobina Fathi
1400/10/30
4.1
93
«گفتم من مکافات چه کسی را پس میدهم؟ چرا این همه آدم در ذهن من زندگی میکنند؟ مگر قرار است بار همه زنها را من به دوش بکشم؟ حتما مردها هم هستند.» شاید بهتر باشد قبل از نوشتن از داستان کتاب، تفکر حل شده در کتاب را بدانیم. پیشتر از رمان پیکر فرهاد معروفی نوشتیم که تقریبا ده سال پس از سال بلوا و به بیان خود معروفی به عنوان ادای دینی به بوف کور هدایت، خلق شد. در یادداشتی که روی پیکر فرهاد نوشته شده است، بیان شده که مسئله معروفی در آن رمان «زن» بوده است. سال بلوا نیز همین طور است و به بهترین شکل سرنوشت تیره و تاریک زنان ایرانی را روایت میکند و از حق و حقوق در نطفه خفه شدهی آنان صحبت میکند. اما داستان، ما از زبان «نوشافرین» وارد داستان میشویم و شخصیت اصلی زن داستان را در حالی که به دلیل اینکه کتک مفصلی از همسر خود خورده، ناخوش و بیمار گشته است ملاقات میکنیم. رفته رفته به همراه خیالات و خاطرات نوشافرین، همراه افسانه شاهدخت و زرگر میشویم. که این افسانه در طول رمان، پا به پای داستان نوشافرین و دکتر معصوم پیش میرود. ما با خاطرات نوشافرین و معشوقه کوزهگر او، حسینا که همیشه بوی خاک میدهد آشنا میشویم. کتاب شش فصل دارد که راوی فصل اول آن نوشافرین و فصل بعدی دانای کل است و تا آخر کتاب این دو راوی یک در میان داستان را روایت میکنند. و مانند دیگر آثار معروفی از جمله سمفونی مردگان یا پیکر فرهاد، اتفاقات ترتیب درستی ندارند و ما در گذشته و آینده نوشافرین در رفت و آمدیم. در این میان فصولی که نوشافرین روایت میکند را میتوان بیانگر جایگاه زن در طول تاریخ دانست. زنی که مورد ظلم و ستم قرار گرفته شده و شخصیت و هویت او با «روسپی» خوانده شدنش متلاشی شده است و هیچ ارزش و احترامی ندارد. هیچ حقی ندارد، حق تحصیل ندارد، حق عاشق شدن ندارد. آنچه معروفی به شکلی ملموس بیان میکند و جالب توجه است، این است که زن این دوره (دوره پادشاهی رضاخان) در ذهنش تعریفی از زندگی ندارد، او همواره خود را وابسته به مرد میداند. مثل نوشافرین که دلش میخواست پدرش بود تا نجاتش دهد یا مادرش که بدون همسرش تنها بیرون نمیرفت. گویی آنها به لفظ «ضعیفه» بودن باور دارند. برای مثال در این قسمت از کتاب که در زیر نوشته شده است، این وابستگی کاملا مشهود است. «گفتم: چرا زور میگویی، مادر؟ چرا هر وقت جایی میروم یکی باید مثل سایه دنبالم باشد؟» مادر یک دستش را به کمرش زد، قدمی جلو آمد: «چه حرفها! کی پدرت اجازه میداد ما که زنش بودیم پامان را از خانه بیرون بگذاریم؟ حالا دخترش تک و تنها برود بیرون؟ مگر من میگذارم؟» هرچند تمام مردها داستان، بیانگر مردسالاری جاری در جامعه بودهاند و حتی حسینا نیز مستثنی نیست؛ چرا که نوشافرین در کنار حسینا لباسهای زنانه و ظریف میپوشد تا زنانگیاش را حس کند، بر خلاف اینکه معصوم لباسهای مردانه خود را تن نوشافرین میکند. هر چند حفظ این زنانگی به شاعرانه کردن این عاشقانه کمک کرده است اما میدانیم که زنانگی در مقابل مفهوم مردانگی است. معصوم اما فقط نماد مردسالاری نیست و اگر کمی در شخصیت او عمیقتر شویم، درمییابیم که منصور بیش از هر چیزی نماد «سرکوب» است. او نوشافرین را با موزر میزند و بعد برای اینکه او را در ذهن همه، از جمله خودش دفن کند و سرکوب کند او را جذامی میخواند. او حسینا را نیز جذامی میخواند تا کسی سراغش نرود. اینها همه روشهای سرکوب است. و اما جدا از بررسی داستان از بعد فمنیستی، (که میتوان گفت دغدغه اصلی معروفی از به تحریر درآوردن این داستان بوده است.) بگذریم؛ معروفی ایران را در این برهه تاریخی که زمان جنگ جهانی دوم است را نیز به شکلی دقیق و بیپروا تصویر کرده است. همه ما میدانیم که ایران در جنگ جهانی دوم اعلام بیطرفی میکند اما روسیه و انگلستان که نفع خود را در بیطرفی ایران نمیبینند، دست بردار نیستند و روزگار تیره و تاری را برای مردم بیگناه ایران رقم میزنند. معروفی ترس و وحشتی را که به سبب حضور نازیها، تمام خیابانها را مه اندود کرده بود را به ملموسترین شکل تصویر میکند. آنچه باعث میشود تا قلم معروفی را بیپروا بنامیم، شاید همین موضوع است که او واقعیت را به تلخترین شکلی که واقعا هست به ما نشان میدهد و واقعیت این است هیچ قهرمانی قرار نیست مردمان و شخصیتهای اسیر داستان در آن برهه از تاریخ را نجات دهد و پایان غمناک است.
(0/1000)
1400/11/3
0