یادداشت زینب سادات فخرایی

        دیشب یک‌نفس تا اذان صبح استونر را تمام کردم. 
چرا ما کتاب می‌خوانیم؟ شاید چون می‌خواهیم زندگی‌های دیگذ رت هم تجربه کنیم. زندگی‌های دیگر مثل چی؟ مثل زندگی قهرمان‌ها، شهدا، کسانی که بود و نبودشان برای جهان فرقی می‌کند. کسانی که شده در حد یک پاورقی؛ ولی اسمشان در کتاب‌های تاریخ میاید. دوست داریم بدانیم شبیه آن‌ها بودن چه جوری است و با همین ذهنیت به سراغ کتاب‌هایشان می‌رویم.
اگر قصهٔ کتاب دربارهٔ یک ابرقهرمان نباشه چی؟ دربارهٔ کسی باشد که تلاش می‌کند تا زندگی خوب و آرومی داشته باشد. گاهی موفق است، گاهی شکست می‌خورد. کسی که تصمیم‌های درست و غلطی می‌گیرد؛ ولی تصمیماتش جهان را بهم نمی‌ریزد. یک آدم معمولی، مثل من و شما که ممکن است هیچ وقت اسممان در هیچ کتاب تاریخی ثبت نشود. آن موقع چی؟ نباید همچین کتابی را بخوانیم؟ 
پاسخ من این است که اگر کتاب، استونر باشد باید بخوانیمش. استونر دربارهٔ یکی از میلیارد میلیارد انسان‌های معمولی جهان است. کسی که می‌توانست کارهای درست‌تری کند، ولی تصمیمش ماندن در دنیای معمولی‌ها بود. عادی و معمولی بودن زندگی استونر، اصلا و ابدا باعث نمی‌شود با کتاب حوصله سربری مواجه باشیم. بالعکس، آنقدر روند عادی زندگی خوب و درست پرداخته شده که بعد از یکی دو فصل سخت ممکن است بتوانید کتاب را رها کنید. 
کتاب با مرگ استونر شروع می‌شود. نویسنده همان ابتدا حجت را با خواننده تمام می‌کند که بدانید و آگاه باشید قرار است داستان مردی را بخوانید که همکارهایش او را به سختی به یاد می‌آورند و حتی بعد از مدتی از خاطر همه به‌طور کل حذف می‌شود؛ پس توقع عجیبی از شخصیت اصلی قصه نداشته باشید. با این حال که همان خط اول متوجه انتهای داستان می‌شویم، بازهم مشتاق خواندن تا آخرین خط آن هستیم. 
توضیحات انتهایی مترجم و جریان ضدگتسبی جان ویلیامز، نویسندهٔ کتاب، خیلی مهم و خواندنی است. 
پس استونر را بخوانید. 
#کتابخونه_زیون 
#چندازچند 
#استونر نوشتهٔ #جان_ویلیامز از نشر #ماهی
      
377

33

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.