یادداشت مهدی منزوی
1403/7/20
2.7
5
"Laughing Without an Accent" by "Firoozeh Dumas" 2008 Adventures of Iranian Americans, at Home and Abroad "لبخند بی لهجه" دومین اثر "فیروزه دوما (جزایری)" با ترجمه "غلامرضا امامی" چاپ نشر هرمس هست. البته ترجمه دیگری هم از این کتاب در بازار هست که فاجعه اس! هم ناقصه هم پر از اشتباه. به نام "بدون لهجه خندیدن" با ترجمه"آرمانوش باباخانیانس" از نشر جمهوری که اميدوارم کسی اون رو نخریده باشه. بنظر من این کتاب به اندازه قبلی با مزه نبود شاید به این دلیل که بیشتر مربوط به دوران پس از کالج و ازدواج میپردازه و احتمالا برای ایرانیان مقیم امریکا جذاب تر باشه. درباره بچه داری، شوهرش، خونه داری و مشکلات زندگی در امریکا بیشتر میگه و در آخر دوباره بر میگرده به همون ۴۴۴ روز کذایی و دیدار با خانم "کاترین کوب" یکی از گروگان های آزادشده که جالبه. یکی از قسمتهای کتاب که برام جالب بود دیدگاه نویسنده درباره تلویزیون بود گه بالاخره شوهرش رو راضی میکنه تا اون رو در خونه نداشته باشن چون بیشتر مضره تا مفید! "مدتی بعد از تولد دومین فرزندم، تصمیم گرفتم از شر تلویزیون خلاص شوم... به شوهرم گفتم زندگی ما بدون تلویزیون هم خیلی شیرین است و اگر این کار را نکنیم، بیش از آنچه فکر میکنیم با مشکلات مواجه می شویم.... در ابتدا یک ماه امتحانی در گاراژ گذاشتیم و بعدا از دستش خلاص شدیم....وقتی تلویزیون از خانه ما بیرون رفت، خودم را برای ناله ها و نق زدن ها آماده کردم. اما با کمال تعجب دریافتم، نبودن آن باعث نشده بچه هایم بی حوصله شوند. آنها فورا خود را با کار دیگری سرگرم کردند....دوازده سال بعد، تنها کسانی که هنوز با نبود تلویزیون در خانه ما مشکل داشتند، پدر و مادرم بودند" آخه تا حالا کی رو دیدید که در آخر عمر از ندیدن یک برنامه تلویزیونی پشیمون باشه یا تاسف بخوره؟! در مورد تفاوت غذاهای ایرانی و امریکایی مینویسد: "غذای دیگری که ایرانیها خیلی به آن علاقه دارند و کافی است فقط یک بار برای یک امریکایی درست کنید تا دیگر به خانه تان پا نگذارد، کله پاچه است." "امریکایی ها بر این باورند، هیچ چیز عجیب و غریبی در غذاهایشان وجود ندارد. البته، مردم هرکشوری همین باور را دارند، چون با فرهنگ همان کشور و همان غذاها رشد کرده اند، بنابراین، غذاهای دیگران به نظرشان عجیب می رسد." "اولین بار که کاترین کوب را در تلویزیون دیدم، ۲۸ سال پیش بود. نمیتوانم بگویم او چه شکلی بود چون چشم بندی، صورتش را پوشانده بود....دو گروگان زن را در کریسمس نشان دادند که یکی از آنها نسبتا شوخ و بامزه بود. او اصرار داشت به مادرش بگوید، نگران نباشد چون خودش خواسته وزنش را کم کند!... تا زمانیکه گروگانها آزاد نشدند، در ذهن مردم امریکا چنین نقشی حک شده بود که ایرانیان تروریست هستند. ایران زمین فراموش شد...نقش ایرانیان در زمینه ادبیات و موسیقی و ایجاد باغها و پختن غذاهای متنوع فراموش شد. اینکه ایرانیان به خاطر مهمان نوازیشان معروف هستند، و اینکه بسیاری از مردم امریکا، که سابقا به ایران سفر کرده بودند، عاشق این کشور و مردمش شده بودند، همه اینها فراموش شد. ۴۴۴ روز زمان زیادی است، آن قدر زیاد که ظاهرا همه خاطرات خوبی را که قبلا در ذهنها نقش بسته، پاک کند." برادر نویسنده ایمیل میزنه و میگه که عمه یکی از همکارانش جزو گروگان ها بوده.نویسنده هم پیگیر میشه و ایمیلی برای کاترین میفرسته:" اگر او دیگر نمیخواهد با ایران و ایرانیان کاری داشته باشد، درکش میکنم. میخواهم نسخه ای از کتابم را برایش بفرستم. او با مهربانی جواب داد و نوشت: به هیچ وجه از ایرانیان متنفر نیست و پیشنهاد کرد یک کپی از کتاب خودش را به نام مهمان انقلاب برایم بفرستد." کاترین فیروزه رو به خونش در ایالت آیوا دعوت میکنه و رسم مهمان نوازی رو بجا میاره. در یکی از ایمیل ها میگه که به خورش فسنجان علاقه داره و فیروزه براش رب انار هم سوغاتی میبره. "کاترین در سال ۱۹۷۹ به عنوان مدیر انجمن ایران و امریکا آمده بود. هدف انجمن ترویج دانش، هنر، ادبیات،علوم،سنت و رسوم اجتماعی، اقتصاد و الگوهای سیاسی امریکا و ایران بود. کاترین به من گفت، وقتی کتاب مقدس می گوید: به دشمنانتان عشق بورزید، باید این حرف را جدی بگیریم.او این کار را کرده بود و به جای اینکه از گروگان گیرها متنفر شود، سعی کرده بود انسانیت را در وجود آنها بیابد." "در پایان، این مهم نیست که ما از چه کسی چیزی می آموزیم، مهم این است که به آن چیز عمل کنیم."
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.