یادداشت سید :)
1403/9/27
و باز هم یکی دیگر از آثار آقای امیرخانی .. آقای امیرخانی عزیز ، متشکرم ؛ باز هم یکی دیگر از آثار شما جان و روحم را نوازش داد و حال دلم را رو به راه کرد . چقدر قشنگ روایت کردید ، روایت مردی که خودش ، و تمام علایقش را فدای درستی و راستی کرد . و روایت دخترکی شیرین و نمکین ، که لحظه ای چشم باز کرد و دید که پدر و مادرش - و تمام هستی اش - را از دست داده است .. و هزاران روایت و در لا به لای آنها ، حکایت جمکران و چاه و نامه ها و حضرت صاحب .. «ازبه» ، داستان ِ نامه هاست .. نامه هایی «از» تک تک شخصیت ها «به» مخاطب هایشان .. نامه هایی که شما را با خود به دنیای درونشان میکشند و شما به همراه هر یک از آنها میخندید و بغض میکنید و غمگین میشوید .. «... از جا بلند شدم . خواستم بروم که بیمار تخت کناری تکانی خورد . محکم مچ دستم را چسبید . با دست چپش اسپری ضد تنگی نفس را نزدیک دهانش برد .فش فشی کرد . آرام گفت : - ستوان مشکات!از حضرت صاحب کمک بخواه! ...»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.