یادداشت فرشته غلامی

                "جنگ چهره‌ی زنانه ندارد" کتابی‌ست از نویسنده‌ی بلاروسی "سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ" که در ژانر مستندنگاری قرار می‌گیرد، در ۳۶۴ صفحه توسط نشر چشمه با ترجمه‌ی عبدالمجید احمدی منتشر شده است، کتابی که در سال ۲۰۱۵ توانست جایزه‌ی نوبل ادبیات را از آن خود کند.

این کتاب به روایت حضور زنان روسی در ارتش جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم می‌پردازد؛ زنانی از قشرهای مختلف و با شغل‌های متفاوت از آشپز و رخت‌شور و نانوا و پرستار و پزشک تا عکاس و مهندس و معلم و تک‌تیرانداز و خلبان و مین‌روب و ...
نوشتنش بیش از چهار سال طول کشیده است و نویسنده در این سال‌ها با بیش از ۲۰۰ زن که سال‌های جوانی خود را در جبهه گذرانده‌اند صحبت کرده است و حاصل آن صحبت‌ها را در این کتاب آورده است.

از زندگی و آرزوهای آنان در زندگیِ قبل از جنگ می‌گوید از جنگ و سختی‌ها و حوادث و امید و انگیزه‌های جبهه می‌گوید و از زندگیِ پس از جنگِ بازماندگان و دخترانِ برگشته از جنگ.
از امید و آرزوهایی که گاهی دست‌یافتنی شدند اما بیشترشان فرصت تحقق نیافتند... 

نویسنده، خود در معرفی کتاب می‌گوید:
"درباره‌ی جنگ نمی‌نویسم، بلکه درباره‌ی انسانِ جنگ می‌نویسم. تاریخ جنگ را توصیف نمی‌کنم، بلکه تاریخ احساسات را روایت می‌کنم. من مورخ روح‌ها و قلب‌ها هستم. از یک‌سو انسان مشخصی را، که در زمانی معیّن می‌زیسته و در حوادث مشخصی شرکت کرده، بررسی می‌کنم و از سوی دیگر لازم است در درون او انسان ابدی را کشف و مشاهده کنم. ابدیت. چیزی که همواره در انسان وجود دارد. 
یک‌بار دیگر تکرار می‌کنم... برای من نه خودِ حادثه، که احساسات برآمده از حادثه جالب است. به عبارت دیگر روحِ حادثه. برای من احساسات یعنی واقعیت." 


با وجود اینکه تلخی‌های کتاب، زیاد است و خاطراتِ تکان‌دهنده، بسیار؛ اما حس حماسه‌گونه‌ی اثر و عشق به وطن و دفاع از آن -به هر نحوی و به هر قیمتی- باعث شد کتاب را با لذت بخوانم. عشقی که باعث می‌شد نه تنها مردان و پسران به جنگ بروند بلکه زنان و دختران جوان و نوجوان هم به سوی خط مقدم بشتابند.

 دختری ۱۵-۱۶ ساله می‌گوید:
"پدرم از کودکی به ما می‌گفت که وطن همه‌چیز‌‌ِ ماست.
باید از وطن محافظت کرد. من حتی شک هم نکردم؛ اگه من نرم جنگ پس کی بره؟!" 

و دختری برایمان از هم‌رزمانش می‌گوید:
"یکی‌شون چرنووا بود، حامله بود، تو بغلش مین حمل می‌کرد، دقیقا کنار قلب نوزادی که توی شکمش داشت. ما اینجوری بودیم. ما رو جوری تربیت کرده بودن که درک می‌کردیم ما و میهن یکی هستیم." 

و دختری نیز از آرزوهایش در جبهه می‌گوید:
"همیشه آرزوی عشق داشتم. دوست داشتم صاحبِ خونه و خونواده باشم. دوست داشتم خونه‌م بوی کهنه‌ی بچه بده... اولین کهنه‌ها رو مدام برمی‌داشتم و بو می‌کردم‌شون. این همون بوی خوشبختی بود... خوشبختی زنانه... تو جنگ خبری از بوهای زنانه نبود، همه‌ی بوها مردانه بودن. جنگ بوی مردانه داره." 


اگر از طرفداران کتاب‌های جنگ یا مستند‌های این حوزه هستید یا اگر می‌توانید تلخی کتاب‌های این‌چنینی را تاب بیاورید یا اگر می‌‌خواهید عشق به وطن را در کتاب‌ها آن‌هم به صورت واقعی بخوانید این کتاب پیشنهاد خوبی‌ست.



#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکساندرونا_اَلکسیویچ
#معرفی_کتاب
#یادداشت
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.