یادداشت Roya
1404/7/7 - 23:14
چیزی که در جای جای این کتاب به وضوح دیده میشد واقعیتگریزی و تلاش برای دور شدن از زندگی واقعی و خیالپردازی بود. شخصیتها که هرکدوم به نوبهی خودشون از زندگیِ معمولی و الگوریتمهاش مستأصل و خستهن، به طور اتفاقی همدیگه رو پیدا میکنن و انگار یه فرقه تشکیل میدن تا دنبال گنج برن، کتاب بخونن و شاید تلاش میکنن به شیوهای از زندگیها و خودِ قبلیشون فرار کنن. حالا میخواد با تشکیل یه انجمن مخفی باشه، یا متوسل شدن به ارواحِ به قول خودشون خوب؛ یا غر زدن دربارهی بدیهیاتِ مکرر زندگی. ما هیچی راجعبه شخصیت اصلی کتاب نمیدونیم، هیچ اطلاعاتی دربارهی اینکه کیه، از کجا اومده و کجا میخواد بره هم نداریم. شخصیت اصلی فقط یه اسمه. برتهولت، که صبح زود راه افتاده و در راه یه آشنای قدیمی رو میبینه. اتفاقی تصمیم میگیرن با همدیگه یه انجمن تشکیل بدن و خیلی اتفاقیتر شروع به عضوگیری میکنن. سرنوشت این شخصیت هم آنچنان مشخص نمیشه و تا پایان، در هالهای از ابهام باقی میمونه. داستانِ برتهولت فقط یه مسیره. یه مسیرِ از پیش برنامهریزی نشده و غیرقابل پیشبینی. مثل ساز و کار دنیا. ناخواسته و بدون اینکه چیزی ازش سر در آورده باشیم وارد داستان زندگیمون میشیم، با یک سرنوشتِ نامعلوم؛ و فقط مسیر و داستانهامونو داریم. انجمن زیر شیروانی اولین کتابی بود که بعد از جنگ جهانی دوم، از ادبیات آلمان به انگلیسی ترجمه شد. و اولین امیدِ بزرگ ادبیاتشون بعد از جنگ بود. ارتباطش با محتوای کتاب هم خیلی جالبه. انگار مردمِ آلمانِ اون روزها هم خواسته باشن از وضعیت کشورشون، واقعیتها و شکستی که گریبانشونو گرفته، فرار کنن و رؤیا ببافن.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.