یادداشت سیده زهرا ارجائی

        

آخرین کتابی که درباره مواجهه با مرگ خواندم، ماتی و پدربزرگ بود که ماجرایش، ماجرای پذیرش مرگ پدربزرگ بود. این کتاب اما زاویه‌ی نگاهش به مرگ، متفاوت بود. ماجرای پسری بود که دوستش خودکشی کرده و مادربزرگ نود و نه ساله‌ای هم دارد که گویا روزهای آخر عمرش را می‌گذراند و همه منتظرند ببینند کی و چگونه می‌میرد؛ میثاق اما از مرگ می‌ترسد. نمی‌داند مرگ چیست. دوست دارد بداند دوستش عظیم، بعد از مرگ چه دیده و چه اتفاقی برایش افتاده....
میثاق در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده؛ ترسش از مرگ او را گوشه‌گیر و افسرده کرده و مهین، دخترعموی روانپزشکش توصیه کرده که او را نزد استاد روانپزشکش ببرند تا درمان شود، اما میثاق نمی‌تواند آن چه در ذهنش است را با هیچ‌کس در میان بگذارد؛ هیچ‌کس جز دخترعمویش شمسی ... 

کتاب را دوست داشتم، متن ادبی خوبی داشت، از زبان پسری نوجوان که از مرگ می‌ترسد اما آن چه در آن تابستان، در خانه‌ی ننه‌منظر برایش اتفاق می‌افتد، نگاهش به مرگ را تغییر می‌دهد.
نویسنده در طول داستان به دور از کلیشه‌های معمول، به خوبی افکار و تغییرات میثاق نوجوان را به تصویر کشیده‌است. 

      
3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.