یادداشت dream.m
5 روز پیش
● در سایه سانسور و فیلترینگ در انتظار گودو، نمایشنامه مشهور ساموئل بکت، یکی از تأثیرگذارترین آثار قرن بیستم در قلمرو تئاتر است که نه تنها بهخاطر فرمی نو و زبان ایجازگرایانهاش، بلکه بهسبب حجم عظیمی از تفسیربرداریهایی که حول آن شکل گرفته شهرت یافته است؛ از الهیات تا اگزیستانسیالیسم، از نقد سرمایهداری تا فلسفه پوچی. داستان نمایشنامه ساده است؛ دو مرد به نامهای ولادیمیر و استراگون در فضایی مهآلود و مینیمالیستی در انتظار فردی به نام «گودو» هستند، بیآنکه بدانند او کیست، چرا باید بیاید، یا اساساً آیا وجود دارد یا نه. آنها گفتوگو میکنند، بحث میکنند، سکوت میکنند، و باز تکرار میکنند. گودو اما، نمیآید. اما راز ماندگاری این نمایشنامه دقیقاً در همین نیامدن است. اینکه «گودو» چه کسی است، هرگز مشخص نمیشود و بکت نیز، در مواجهه با سوالات مکرر منتقدان، با طعنه پاسخ داد: «اگر میدانستم گودو کیست، توی نمایشنامه مینوشتمش.» اینجاست که «گودو» از یک شخصیت داستانی، به یک مفهوم فلسفی بدل میشود: منتظَرِ غایب. خدا؟ معنا؟ آزادی؟ مرگ؟ یا شاید هیچکدام. همین عدمتعین، آنچیزیست که در انتظار گودو را به اسطورهای مدرن بدل کرده است. ● بازیِ انتظار در برابر چشمان سانسور در انتظار گودو به ظاهر درباره «هیچ» است. اما این «هیچ» برای دولتها، ایدئولوژیها، و نهادهای قدرت، هرگز بیخطر نبوده. چرا که نمایش، عمیقاً درباره «بیپایان بودن انتظار»، و بهبیانی دقیقتر، فروپاشی اطمینان به آیندهی حتمی است. درست همانجایی که ایدئولوژیهای سیاسی و مذهبی خود را بر امید به فردا بنا میکنند، بکت یادمان میآورد "شاید فردایی نباشد". یا بدتر از آن، شاید فردا بیاید، اما هیچکس نیاید. همین رویکرد، باعث شد نمایشنامه بکت، بهخصوص در کشورهایی با فضای بسته سیاسی، یا بهکلی ممنوع شود یا با تغییرات بنیادین به اجرا درآید. فهرستی از این تحریفها، خود بهتنهایی تبدیل به سندی تاریخی از رابطه حکومتها با "بیمعنایی رادیکال" است. ازجمله: ایران – دهه ۱۳۵۰ نخستین اجرای رسمی «در انتظار گودو» به کارگردانی جعفر والی در تئاتر شهر تهران، در فضایی صورت گرفت که دولت پهلوی سخت درگیر تبلیغ چهرهای مدرن و پیشرفته از ایران بود. با این حال، همین مدرنیزاسیون کنترلشده، با نمایشنامهای که در آن «هیچ اتفاقی نمیافتد»، دچار تزلزل میشد. گزارشهایی وجود دارد که شورای بازبینی خواستار حذف یا تعدیل سکوتهای طولانی، گفتوگوهای تکرارشونده، و حذف برخی دیالوگهای "افسردهکننده" بوده است. فضای نمایش هم به گونهای طراحی شد که به «پوچی» ترجمه نشود، بلکه به نوعی «تأمل عرفانی»! آلمان شرقی – سانسور ایدئولوژیک در آلمان شرقی، در دهه ۶۰ میلادی، اجرای گودو بهکلی ممنوع شد. حزب کمونیست اعلام کرد که "ملت سوسیالیست منتظر نمیماند، عمل میکند." گودو، در چشم مقامات، نمادی از بیعملی بورژوایی بود. اما در دههی ۸۰، نسخهای تحریفشده از نمایشنامه با پایانی متفاوت اجرا شد. گودو واقعاً آمد! و پیامی امیدبخش درباره جامعه آینده کمونیستی آورد. تغییر معنا، احتمالا سادهتر از حذف بود. آفریقای جنوبی – استعارهای از آزادی در دوران آپارتاید، اجرای این نمایش با بازیگران سیاهپوست، ممنوع بود. چرا؟ چون منتقدان دریافتند ولادیمیر و استراگون میتوانند بهراحتی نماد مردم سیاهپوستی باشند که سالها در انتظار پایان تبعیض و آزادی نشستهاند. در برخی اجراهای زیرزمینی، گودو تبدیل شد به تمثیلی از نلسون ماندلا، یا حتی خداوندی که وعده نجات داده، اما هنوز نیامده است. عراق – دوران صدام حسین گزارشهایی وجود دارد که در عراق تحت حکومت بعث، هرگونه اجرای رسمی یا حتی نیمهخصوصی این نمایش با واکنش امنیتی مواجه میشد. نهفقط بهدلیل مضمون، بلکه بهخاطر زبان نمایش. انتظار، شک، پرسش، و سکوت، همگی بر ضد گفتار مسلط قدرت بودند. ● سانسور پنهانتر: تلطیف معنا شاید عجیبترین شکل سانسور گودو، نه در حذف آن، که در بازتفسیر خوشبینانه از آن بوده است. در برخی ترجمهها یا اجراهای رسمی، دیالوگهای بدبینانه به شکل ملایمتری ترجمه میشوند. مثلاً: «شاید نیاید...» تبدیل میشود به: «شاید در وقت خودش بیاید.» این تلاش برای جایگزینکردن نومیدی با امید، گاهی از سانسور مستقیم خطرناکتر است. زیرا ماهیت اثر را تحریف میکند بیآنکه ظاهری از سرکوب داشته باشد. ● چرا هنوز در انتظار گودو هستیم؟ آنچه «در انتظار گودو» را تا امروز زنده نگاه داشته، نه فقط زبان، بلکه سکوت آن است. سکوتی که در دل گفتوگوها لانه کرده، در تکرارها، در خستگیها، در تماشای درخت خشک، و در پرسشی که هرگز پاسخ داده نمیشود: ما منتظر چه هستیم؟ این پرسش، هم فردیست، هم سیاسی. هم روانشناختیست، هم هستیشناختی. در هر دوره، هر جغرافیا، و هر نظام فکری، گودو میتواند چهرهای تازه به خود بگیرد. در دموکراسی، شاید او «نجات اقتصادی» باشد. در دیکتاتوری، «رهبر موعود». در ذهن فرد افسرده، «معنای زندگی» و در قلب عاشق، «بازگشت کسی که دیگر نمیآید». اما شاید هولناکترین خوانش، همان خوانش بکت باشد: هیچکس نمیآید. هیچ اتفاقی نمیافتد. و ما همچنان منتظریم. .................... ●حرف آخر: در زمانهای که امید، اغلب به کالا تبدیل شده و انتظار، یک نوع وضعیت سیاسیست، بازگشت به بکت، نوعی مقاومت محسوب میشود. مقاومت در برابر معنای از پیشتعیینشده، در برابر تبلیغ، در برابر پایان خوش. «در انتظار گودو» نه درباره ناامیدیست، نه درباره معنا. بلکه درباره ناتوانی بشر در رهایی از انتظار است. ما منتظر میمانیم، چون نمیدانیم چه کنیم. و این، شاید تلخترین حقیقتیست که یک نمایشنامه بتواند به ما نشان دهد. ........ ممنون از امیرحسین عزیز برای پیشنهاد همخوانی، همخوانیای که بخاطر جنگ ایران و اسرائیل، عملا اتفاق نیفتاد و هرکدوم جداگانه نمایشنامه رو خوندیم، اما حس یک تجربه کتابی عجیب و منحصر بفرد رو در شرایطی عجیبتر برامون رقم زد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.