یادداشت محمدرضا زائری
1400/9/16
4.1
100
حامد عسكری شاعر و نویسنده جوانی است كه به روزنامهنگاری اشتغال دارد و در سالهای اخیر کتابها و نوشتهها و شعرهایش به شهرت رسیده است. او گرچه بیشتر بهعنوان شاعر شناخته شده اما برخی از آثار منثور او مانند «پریدخت» توان قلمی او در داستانسرایی را نشان میدهد و شاید به همین دلیل این اثر عاشقانه با استقبال بسیار گستردهای روبرو شد و در فرصت كوتاهی چندین بار به چاپ رسید و جالب آنکه یكی از قطعات این كتاب در فضای مجازی بهعنوان یك متن مستند تاریخی كه در كتابخانه وزیری یزد نگهداری میشود دست به دست گردید. حامد عسكری اخیراً از سفرنامه حج خود با عنوان «خال سیاه عربی» رونمایی كرد. كتابی خواندنی و شیرین كه آغازی خاص و فراموشنشدنی دارد. نویسنده با تدبیری درست، بهجای آنكه از فرودگاه مبدأ یا لحظههای ورود به سرزمین حجاز شروع كند، دست خواننده را میگیرد و به گذشتههای دور خود میبرد تا جای پای نخستین ذهنیتها و تصورات كودكی از خدا و سفر حج را نشان دهد و او را برای سفر آماده كند. او در ابتدای كتاب میگوید:«خدای کودکیهای من تا قبل از آنکه مدرسهای شوم، خدایی بود كه مادرم به من شناسانده بود» و در صفحات بعد به نرمی شرح میدهد كه چگونه معلمهای دینی مدارس و نظام رسمی آموزش و پرورش آن خدای مهربان و نزدیك را به خدایی دور از دسترس و ناآشنا تبدیل کردهاند. تعبیر خودش درباره آن خدای بعدی چنین است:«خدای معلمهای دینی مدرسه مثل خودشان بود؛ خدایی با عینكی كائوچویی كه یك سری مقررات دقیق و منظم وضع كرده بود؛ سختتر از مقررات مدرسه و هر كس دست از پا خطا میکرد، حسابش با آتش جهنم بود و سُرب داغ و میل گداخته به چشم، یك خدای اخمو و بیاعصاب كه انگار همیشه از دنداندرد رنج میبرد و همین روی رفتارهایش تأثیر منفی گذاشته بود! از این خدا خیلی میترسیدم.» این سفرنامه به دلیل قلم خاص عسكری از نازکخیالیهایی شیرین و دلپذیر آكنده است و خواننده را کاملاً با احساسات و عواطف شخصی نویسنده درگیر میکند و با برداشتها و تخیلات او همراه میسازد. در بخشی از كتاب میخوانیم: «اتاق جمعوجوری پیداکردهام كه دنج است. مگر یك كاتب چه میخواهد برای نوشتن جز فراغتی و كتابی و سایه چمنی؟ سرانگشتهایم گزگز میکنند. کلمهها میگویند:«اول من! اول من!» مثل كدخدای قبیلهای كه میخواهد جلوی مهمانش خرما ببرد، شیرینهایش، عسل دارهایش، برّاقهایش را سوا میکنم برای چیدن كنار هم.» بعد اضافه میکند: «شهر رسول نازنین خداست و من با فونت نازنین دارم مینویسم. اندازه قلم را هم از سرخوشی میگذارم روی چهارده. فاصله بین سطرها را هم كم میکنم تا درخت كمتری قطع شود.» او كه سالها پیش در تجربه تلخ و سهمناك زلزلهی بم بسیاری از نزدیكانش را از دست داده بود برای ادامه تحصیلات خود به تهران آمد و ارتباط نزدیك و مستمری با مراكز و نهادهای فرهنگی پیدا كرد اما همچنان گرد و غبار تکانههای زلزلهی شهر مادری در نوشتههای او پیداست و تعلقخاطرش به زادگاه و زیستبوم كهن از آثارش به مشام میرسد. حامد عسكری ریشه دارد و یادكرد مكرر از بم، بر این ریشه تأكید میکند. او با هوشمندی و ظرافت، خاطرات پراكنده كودكی و نوجوانیاش را با ذكر اطلاعات دقیق از زندگی مردم كرمان و شهر بم در جایجای كتاب نشانده و هویت مستقل خود را در نثر و زبان ادبیاش حفظ كرده است. خانواده در این سفرنامه حضوری بسیار پررنگ دارد. شاید بیراه نباشد اگر این سفرنامه حج را كتاب مادر بنامیم و مگر میشود بی حال و هوای مادر به مدینه رفت؟ شمیم آسمانی محبت مادرها و مادربزرگها و اساساً تعلق عاطفی و رابطهی گرم و صمیمانه با خانواده مثل گل سپید یاس كه لای صفحات كتاب بگذارند عطر خوش خود را به خواننده میرساند و مسیر زیارت را با سنگفرش احساس و مهر همراه میسازد. حامد عسكری سفرنامه خواندنی حج خود را به «گلهای ریز چادر نماز» همسرش تقدیم كرده كه «این سفر و سفرنامه» را از بركت دعای او میداند. (منتشرشده در سایت الف کتاب: https://www.alef.ir/news/3990307169.html)
(0/1000)
1401/3/7
0