یادداشت پیمان قیصری
1402/5/21
3.3
18
در مورد کتاب صبحانه در تیفانی نوشتن برام سخته چون دچار احساسات متناقضی شدم! واقعیتش شخصت اصلی این کتاب منو یاد یه نفر انداخت که نسبت به اون هم احساسات دوگانهای داشتم، گاهی شیفته و گاهی متنفر. الان در مورد این شخص هم همه چیز دوگانه بود، این که این دختر آزاد و رهاست یا بی بند و بار؟ کدومش درست تره؟ باهوشه یا ساده؟ و... به نظرم بهترین قسمت کتاب اونجاست که میگه: «شما نمیتوانید به یک موجود وحشی دل ببندید. هرچه بیشتر دل ببندید، آن موجود قویتر میشود. خلاصه آنقدر قوی میشود که به جنگل فرار میکند. یا میپرد روی شاخۀ درخت. بعد درختی بلندتر. بعد هم آسمان. اگر به خودت اجازه بدهی عاشق یک موجود وحشی بشوی، سرنوشتت این است که به آسمان چشم بدوزی»ه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.