یادداشت سهیل خرسند
1402/6/4
فراموش میشوی، گویی که هرگز نبودهای! مانند مرگ یک پرنده، مانند یک کنیسهی متروک. فراموش میشوی، گویی که هرگز نبودهای! مانند عشق یک رهگذر و مانند یک گل در شب. (محمود درویش) شنل داستانیست کوتاه از نویسندهای که تا به حال داستان بلندی از او نخواندهام، اما هر بار که داستان کوتاهی از او میخوانم شگفتزده میشوم! گوگول در این داستان نیز همانند داستان آخری که از او خوانده بودم(بازرس)، طنز قلم خود را حفظ نمود اما طنز گوگول دل را نمیزند و خواننده را پای داستان حفظ مینماید. شخصیت اصلی داستان، آکاکی آکاکیوویچ نام دارد. یک کارمند پایینرده در ادارهای دولتی که هیچیک از همکاران او برایش احترام قائل نیستند و مدام مورد تمسخر آنان قرار میگیرد. هیچ دلم نمیخواهد شخصیت اصلی گوگول را مشنگ بنامم چون معتقدم این حس و حالی که برای شخص به وجود میآید، یکی از بدترین تجربههاییست که انسان میتواند تجربه کند.... قلدری، شوخیهای زشت و نهایتا لحظات شرمافری که باعث میشود آدم از زمین بخواهد تا دهان لعنتی خود را وا کرده و ببلعدش. ماجراهای کتاب در خصوص یک پالتو(شنل) است. در روسیه فصل سرما است و شخصیت اصلی داستان یک پالتوی قدیمی و به معنی واقعی کلمه درب و داغان دارد که با پوشیدن آن نه تنها نمیتواند جان خود را از سرما محفوظ دارد، بلکه موجبات تمسخر همکاران خود را نیز فراهم میآورد. او تصمیم به رفو و ترمیم آن میگیرد اما به شکلی که در داستان میخوانیم مجبور به تغییر نظر شده و تصمیم به دوخت یک پالتوی نو میگیرد اما او پولی در بساط ندارد تا آنکه... . داستانهای گوگول بوی نم و کهنگی نمیدهد. مانند سایر داستانهای کوتاه دیگری که از گوگول خواندهام، عاشق این داستان نیز شدم. صفحاتی دلچسب و خواندنی که نویسنده برخلاف هموطن خود تولستوی در به در به دنبال قاتل بروسلی نیست و گزافه نمیگوید. نشانه گرفتن بروکراسی و پرداخت به حال و روز مردم در این سیستم تبعیض آمیز از دغدغههای این نویسندهی بزرگ بوده که در داستانهایش مشهود است. گوگول را باید خواند و به دوستان خود نیز پیشنهاد داد.
(0/1000)
1402/6/5
0