یادداشت محمدصادق سورتیجی
1403/11/5
تا اسم امام حسین می آمد چشم هایش ابر بهاری می شد. نه روضه خوانی میخواست که سوزناک بخواند نه مجلس با صفایی که اشک هایش را سرازیر کند. یاد حضرت زهرا هم که می افتاد بی تاب میشد. یک بار آن قدر گریه کرده بود که صدای دوستش را درآورده بود. دلیل گریه هایش را که پرسیده بود، گفته بود: «شما اگر مادرتان از دست برود شادی میکنید یا گریه؟» وقتی برادرش مهدی شهید شد شروع کرد به همه تبریک گفتن فکر کردند مریم شوکه شده اما او شهادت را سعادت میدانست پشت جنازه هم یک قطره اشک نریخت پابرهنه آمده بود برادرش را صدا میزد و میگفت: مهدی جان قولت یادت نرود مهدی قول داده بود اگر شهید شد برای شهادت مریم پیش خدا پادرمیانی کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.