یادداشت سید علی مرعشی

گرگ بیابان
        خارج از متن: انسان مدنی(اجتماعی) بالطبع است. این جمله را بارها شنیده‌ایم. می‌دانیم که انسان در بستر اجتماع و در حصار هزاران هنجار اجتماعی زندگی می‌کند. با قواعد خاصی صحبت می کند، از حدود مشخصی برای اعمال و رفتارهای خود پا را فراتر نمی‌گذارد و حتی ناخودآگاه او تحت تاثیر دهه‌ها زندگی در میان دیگر هم‌نوعان بر اساس یک خط‌کشی نامرئی عمل می‌کند. مدرسه و آموزش‌های اجتماعی به نوعی ما را اهلی می کنند و کم و بیش جلوی  برخی از رفتارهای نامناسب را می‌گیرند. ما به خاطر دوستان، آشنایان و افرادی که دوستشان داریم از انجام دادن کارهایی می‌پرهیزیم و بر حیوان سرکش درون افسار می‌بندیم. افرادی هم ترس از واکنش دیگران دست به هرکاری که میل‌شان بکشد نمی‌زنند. بلاخره این حضور مقید و زندگی خط کشی شده هرچقدر هم که فواید هم‌زیستی اجتماعی داشته باشد امکاناتی را از فرد می رباید. چه استعدادها و امکاناتی که در حضور اجتماع سرکوب نشدند و چه انسان هایی که با نیافتن تعادلی بین آن روح سرکش و حفظ روابط اجتماعی به کوتوله‌هایی بی‌بته تبدیل نشدند. این تحیر بسیاری را از پا در‌آورد اما بودند و هستند افرادی که به معبد، غار و صومعه خارج از شهر پناه می برند، خلوتی می‌جویند و سپس به اجتماع باز می‌گردند. آنها هم در اجتماع هستند و هم نیستند. نسبت مشخصی و متعادلی بین روح تعالی‌جوی خود با خواسته ها و منافع به ظاهر متضاد دیگران برقرار می کنند و به تعبیر امروزی‌ها با خود و دیگران در صلحی دائمی می باشند.

یادداشت اول-داخل متن: گرگ بیابان و شخصیت هری هالر نمونه بارز فردی است که دست از شنا کردن در جهت حرکت اجتماع برداشته و برای مدتی در کنار ساحل رودخانه به جریان آب و سایر شناگران چشم می دوزد. عادات زندگی مردم مانند وقت‌شناسی، اهمیت آنها به نظافت، گل‌کاری باغچه‌ی حیاط و دیگر نشانه‌های زندگی -شاید به تعبیر او بورژوازی-  برای گرگ بیابان حیرت انگیز، عجیب و کمی آسایش‌طلبانه است. 
او ابدا تلاش آدمی برای کسب آرامش را مسخره نمی کند اما همواره بین خود و رفتار دیگر شهرنشینان فاصله‌ای می‌یابد. گرگ بیابان از چیزی در رنج است و این نوع رنج کشیدن را نیز مصداق کاری که تعالی‌بخش روح_ شاید موافق با تعالیم عیسوی ع- می‌داند. تلاش برای بازگشت به زندگی معمولی مانند سکنا گزیدن در یک خانه‌ در محله‌ی بورژوایی، آشنایی با هرماین و یادگیری رقص، تجربه‌ی مواد مخدر، حضور در تماشاخانه و مجالس رقص و مهمانی و البته صحبت با بزرگان موسیقی مانند موتسارت همه بهانه‌هایی هستند تا هسه راهی را جلوی پای هری هالر بگذارد و او را به نوعی شناخت برساند و نقطه اتکایی برای آغاز بازشناسایی خود و درک جهان اطرافش بیابد. 

یادداشت دوم- نظر نگارنده: این صرفا نظر شخصی من است اما موضوع کتاب ملال‌آور و تکراری بود. در بهترین حالت ممکن اگر کسی آثار مشابه از انسان های متحیری که هنوز به باور مشخص، متقن و موجهی نرسیده‌اند را بخواند به نوعی با آنها هم‌ذات‌پنداری می‌کند و از آنجایی که ایده‌ی هسه برای رسیدن به نقطه‌ای که در آن هری هالر سعی می‌کند خود و اجتماع را بپذیرد، بسیار ضعیف و غیرقابل تجویز است.  کسی نمی‌تواند اشکال کند که این نه یک کتاب فلسفی که یک رمان ادبی است زیرا در واقع نویسندگانی چون هسه، کوندرا و دیگران به روشنی تلاش کردند تا با استفاده از ادبیات دیدگاه های فلسفی، روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه‌ی خود را بیان کنند.
من کتاب را با دو ترجمه‌ی پارسای و کبیری خواندم اما براساس شیوایی و دقت به‌ ترتیب سه ترجمه‌ی موجود از کتاب را معرفی می کنم:
1-  ترجمه کیکاووس جهانداری
2-  ترجمه کیومرث پارسای
3-  ترجمه قاسم کبیری
پایان. از همراهی شما سپاسگزارم.
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.