یادداشت علی مصباحی
1403/9/14
کتاب مشحون است از جفنگیاتی که نشان از جهل مرکب نویسنده و اطلاعات سطحی و ناقص او از عرفان و کلام اسلامی و شیعی دارد همراه با مغلطه ای از تأثیراتی که از مکاتب غربی، باب تبع نفس خودش یافته. کتاب از حیث اطناب بیش از حدش اثری فاقد اولویت برای خواندن است و از حیث جفنگیاتی که با ظاهر صحیح ارائه شده مضر و پر از مطالب خزعبل است. جفنگیات متعددی در کتاب به اسم نظر دین و عرفان ارائه شده و بعد نقد شده! یا با برداشت های شخصی از برخی آیات قرآن، مقصودی که در تضاد با انبوه آیات و روایات عقل به عنوان مطلب حق و درست و ارزشمند ارائه کرده است! به عنوان نمونه به طور مفصل با مترادف گرفتن عرفان با تصوف رایج و عدم فهم و شناخت عرفان اصیل شیعی تا توانسته به واژه عرفان وعارف تاخته آن هم بدون آنکه بگوید مدلی صحیح از عرفان هم وجود دارد. برخی مفاهیم صحیح قرآنی که در عرفان اصیل شیعی آمده را نیز ذکر کرده منتها چون درست نفهمیده آن را نقد کرده و به آن اشکال وارد کرده؛ بی آنکه بداند اقتضائات آن مفهوم چیست و چرا نقدهایش بی ربط است! در صفحات 627تا630 ذیل عنوان: تفاوت در رواداری به صراحت گفته است که همه به یک اندازه صاحب حق هستند! کسی از دیگری به واسطه ی هیچ عقیده ای برتر نیست! همه باید یکدیگر را بپذیرند نه اینکه کسی گمان کند برتر از دیگری است و به اندیشه حق رسیده، آنکه نرسیده را با بزرگواری تحمل کند! به صراحت سخن پلورالیزم آورده است!! در ص596 گفته: وقتی معتقد باشی انسان کامل قدرت تصرف در عالم را دارد، پس قوانین عالم را شایسته مطالعه نمی دانی تا به سوی کشف آن بروی. بعد در ادامه می گوید: عرفا و برخی از خواص معتقدند انسان کامل قدرت تصرف در هستی و نظام آفرینش را دارد که به آن ولایت تکوینی می گویند. به نظر من در طول تاریخ سخت تر می شود اعتقادی خطرناک تر و خانمان سوزتر از انسان کامل به این معنا یافت. خوب این نویسنده ی جاهل مرکب که نفهمی و گمراهی خود را نیز دوست دارد به مخاطب کم اطلاعش سرایت دهد و بار معاصی خود را به واسطه ی این امر سنگین تر کند متوجه نیست که انسان وقتی به مقام ولایت تکوینی می رسد که تابع محض اراده ی خداوند باشد، نخواهد مگر آنچه رضای خدا در آن باشد و چیزی را اراده نمی کند مگر آنکه خدا بخواهد (نحن محال مشیة الله) و اگر بخواهد از این امر تخطی کند از هم این مقام از او خلع می شود و هم این توان از او سلب می شود مانند بلعم باعورا در قرآن که اسم اعظم داشت و به قول این نویسنده ی جاهل مرکب می خواست از آن سواستفاده کند و علیه بنده محبوب خدا، حضرت موسی علیه السلام، آن را به کار بندد؛ در نتیجه هم این قدرت از او سلب شد و هم از این مقام سقوط کرد! لذا تا وقتی شخصی در مراتبی از مراتب ولایت تکوینی است مانند عرفای حقه، آن ها از این ولایت تکوینی فقط به امر خدا و اولیای خدا و در راستای اوامر و رضای الهی عمل می کنند، دخل و تصرف نفسانی و شخصی ندارند. این جاهل مرکب گمان کرده ولایت تکوینی مانند توان ساحران هالیوودی است که با تمرین صرف به دست می آید و می تواند در اختیار اهوای شخصی آن انسان قرار گیرد دست به آفریدن فاجعه بزند به جهت سو استفاده از این توان! این قدر پرت و با وجود این حجم از پرت بودن به خود اجازه داده این جهل مرکب را به دیگران نیز عرضه کند!!!! در ص595 گفته است: اگر عرفان مرتکب آن انحراف عظیم (نشاندن انسان بر جای خدا) نمی شد، قطعا... با یک جهالت غلیظی مطلق عرفان را مدعی شده که انسان را بر جای خدا می نشاند! آیا عرفان اصیل شیعی انسان را در مقام خدا می نشاند؟!! عارف عبد است؛ العبودیة کنها الربوبیة همان طور که در بالا هم توضیح دادم اگر می تواند خوارق عادتی بر دست و زبانش جاری شود به اذن الهی و رضای الهی و مطابق شأن عبودیت بندگی و در چهارچوب شرع است؛ نه خارج از آن. عرفان می گوید راه رسیدن هم این است که به شدّت فقر و عجز خود در برابر خداوند برسی. لا حول و لا قوه الا بالله را بیابی (نه صرفا بدانی!) و از این طریق وقتی اراده و میل نفس را تابع محض اراده و رضای الهی کردی از طریق تشرع و بندگی مجرای جاری شدن اراده خداوند هم واقع می شوی نظیر حدیث قرب نوافل که شیعه و سنی نقل کرده اند. دروغ های تاریخی شاخ داری هم در خصوص سیر عرفان مطرح می کند مثلا می گوید اولین کسی که عشق و محبت را به عرفان و ارتباط با خدا وارد کرد رابعه عدویه بوده که این کار را در درجه اول چون زن بوده توانسته بکند! اگر کسی کمترین اطلاعی از معارف وحیانی اعم از قرآن و روایات داشته باشد می داند که در آیات قرآن کریم و روایات مشحون است از تعابیری که دعوت می کنند بنده را به ارتباط با خدا بر مبنای محبت؛ نه صرفاً طمع بهشت یا ترس جهنم؛ و کمال بندگی را هم همین ارتباط و بندگی مبتنی بر محبت بیان داشته اند. این تهمتی بزرگ به معارف حقه ی متقدم است و انحرافی بزرگ در ذهنیت مخاطب، گویی تا قبل از رابعه تمام توصیه ها در عرصه ی عرفان و بندگی مبتنی بر زهد بوده است صرفا چنانچه در ص593 نویسنده جاهل مرکب به صراحت این دروغ را بر کاغذ جاری کرده است. ص277 طعنه و تحقیر روحانیت و دستگاه فقاهت شیعی چرا که چون فهم این را نداشته که بسیاری از جنبه های هنر را بشناسد فعالیت های هنری نظیر رقص و موسقی و نقاشی و... را از جنس مشاغل بشری دانسته و لذا صاحبان فتوا بیشتر آن ها را حرام اعلام کرده اند! بعد اینجور به زعم خودش استدلال کرده است که اگر این ها می فهمیدند جنس این ها زیبایی است نه شغل، محال است که بشود آن را حرام دانست، زیرا زیبایی زاییده ذات آفریدگار است و مگر می شود انسان را از امور الهی نهی کرد. در این عبارات توهین های زیادی هست. اولا بیان می دارد که تقریبا جمیع صاحبان فتوا کج طبع جانورانی هستند که درک ندارند این ها هنر است! در ثانی هر کس می داند که صاحبان فتوا نظر شخصی نمی دهند؛ بلکه سعی می کنند مبتنی بر آیات و روایات نظر دین را در هر موضوعی استخراج کنند با پردازش قواعد فقهی بر مجموعه آیات و روایات در یک موضوع. بر این اساس این طعنه و تحقیر ناخودآگاه به آیات و روایاتی هم می خورد که از این به اصطلاح امور هنری از نظر ایشان به صراحت نهی کرده اند. در ثالث قیاس کرده است که هر چیز از جنس زیبایی باشد چون اصل زیبایی زاییده ذات پروردگار است لذا محال است حرام شود! در این قیاس چند اشکال مبنایی و منطقی وجود دارد (فارغ از اینکه قیاس در استخراج حکم حرام است و اولین قیاس گر طبق روایات شخص ابلیس بود که قیاس کرد که او از آتش است و آدم از خاک پس چون آتش از خاک شریف تر است من از آدم شریف تر هستم) اولا مرجع تشخیص زیبایی چیست؟! در ثانی چه کسی گفته هر چیز زیبا باشد نمی شود حرام باشد؟! به یک هنرپیشه زن فیلم های مستهجن گفتند از اینکه عریان هستی مشکلی نداری، گفت من چیز زشتی برای پنهان کردم ندارم! انتهای این قیاس مسخره و باطل این نویسنده به اینجا می رسد! اینکه ارائه ی مطلق هر زیبایی به هر شکل در هر جا آزاد باید باشد! چون خدا هم زیبا هست و زیبایی را دوست دارد! رابعا این گونه وهم کرده که ریشه حرمت این ها این است که این امور را شغل در نظر گرفته اند، اولا باید بداند فلسفه تحریم بسیار عمیق تر از این مسائل است و بسیاری از آن ها را خداوند بیان نکرده برخی هم بیان کرده. عقل ناقص ما چگونه می تواند ارزیابی کند با این همه محدودیت که یک چیز درست حرام شده یا واجب شده یا نه. مثلا شخصیمی گفت «غسل یعنی چه؟!! خوب می روم می شویم خودم را!» اما همین شخص گرفتار آزار اجانین شده بود و نمی دانست که یکی از مهمترین عوامل دسترس پذیر شدنش برای اجانین غسل نکردن است. در اسلام برای قدرتمند بودن قوای عاقله و تحت یوغ غضب و خشم و وهم نرفتن آن، خداوند اهمیت ویژه قائل شده است و زمینه هایی را که موجب می شود قوای عقل تضعیف شدید شود را در بسیاری از موارد حرام کرده است که البته مجال توضیح بیشترش این جا نیست حال میان قوه واهمه و شهویه با برخی اموری که از نظر نویسنده کتاب هنر قلمداد شده چه نسبتی است بحث مفصلی است که در این مقال نمی گنجد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.