یادداشت hatsumi

hatsumi

1402/04/18

                از متن کتاب:
پاوزه در ماههای پایانی زندگی اش در بحبوحه ی رابطه ای ناراحت کننده با یک ستاره ی سینمای آمریکایی ، مینویسد: «آدم به خاطر عشق یک زن خود را نمیکشد بلکه به این خاطر که عشق هر شکلی از عشق ما را به شکلی برهنه در فلاکتمان آسیب پذیری ،مان و پوچیمان بر ملا میکند ... آیا من در اعماق وجودم به این دلیل به این عشق شگفت انگیز آن چنان که در حال گذر بود چنگ نزدم .... تا خودم را به آن ایده ی قدیمی ام برگردانم به آن وسوسه ی مزمن، و یافتن بهانه ای
که دوباره به آن بیندیشم عشق و مرگ این همان الگوی وراثتی است. یا در جایی دیگر پاوزه با حال و هوایی کنایی مینویسد: «فکر نکردن به زنها ممکن است درست همان طور که آدم به مرگ فکر نمیکند. دلمشغولی با زنان و مرگ هیچگاه دست از سر پاوزه بر نداشت، در حالی که به هر دوی آنها با نوعی اضطراب و حس بیمارگونه میاندیشید، چرا که در هر دو مورد مسئله آن بود که آیا او میتواند در موضعی برابر با موقعیت رویارو شود یا نه د یا نه چیزی که پاوزه در مورد عشق میگوید روی دیگر و آشنای آرمانی سازی رمانتیک است. پاوزه به کمک استاندال دوباره این واقعیت را کشف میکند که عشق نوعی افسانه ی ضروری است؛ مسئله آن نیست که عشق گاهی به اشتباه میانجامد، بلکه آن است که عشق اساساً یک اشتباه است. چیزی که فکر میکنیم پیوندی با فردی دیگر است در نهایت زمانی که نقاب از آن بر میداریم درمی یابیم که یکی دیگر از بازی های نفس منزوی بوده است.عشق میمیرد چرا که تولد آن یک اشتباه بوده است. با این حال زمانی که فردی جهان را بنا به واژگان پاوزه به صورت جنگلی از خودخواهی میبیند این اشتباه ضروری خواهد بود. و به این ترتیب نفس منزوی همواره در رنج خواهد بود زندگی رنج است و لذت عشق
نوعی داروی بیهوشی است.»
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.