یادداشت مجید اسطیری

        1.
به نظرم این فضای داستان نویسی که متاثر از یک زیبایی شناسی معنوی است را باید به رسمیت بشناسیم. در این فضا آن فرض اولیه که قهرمان داستان در سیاهی و تباهی درونی یا بیرونی خودش  غرقه است اصلا وجود ندارد و آدم ها پاک هستند مگر این که خلافش ثابت شود. فارغ از این که من خوشم بیاید یا نه خیلی ها این طوری به جهان نگاه میکنند و با این داستان ها حال میکنند و این داستان بسیار مناسب حال آنها است. هر کی با من او و قیدار امیرخانی خاطره خوب دارد از این رمان هم خوشش خواهدآمد

2. 
در این جهانی که فرض اول خوب بودن آدم هاست همه چیز آماده است که برویم سمت سانتی مانتالیزم چون این آدم ها دهن باز نمیکنند مگر این که بخواهند احساسات پاک و رقیق به هم ابراز کنند که ممکن است شبیه واقعیت زندگی نباشد. این کار یه کم دچار این معضل شده

3.
کار بزرگ نویسنده این بود که پنجه در پنجه سوال بزرگ زندگی بشر یعنی مسئله "شرور" شده بود. چرا شوهر به این خوبی باید سرطان خون بگیرد؟! اما نویسنده باید مثل داستایوسکی با شخصیت خوبی مثل آلیوشا کارامازوف بی رحم باشد. مؤمن هستی برای خودت هستی! قرار نیست بتوانی جواب سوالهای برادرت ایوان که نماینده شکاکیت علمی است را بدهی! رمان دینی خوب در درجه اول باید یک رمان فلسفی خوب باشد. یعنی بی رحمانه سوالها را مطرح کند و اگر ایمان توانست با جهشی بلند از این مغاک بگذرد آن را تصویر کند جنان که داستایوسکی کرده
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.