یادداشت ابوالفضل شربتی

تحویلداری به روایت همسر شهید
        «گاهی فکر می‌کنم آن روزها چه‌قدر واقعی زندگی می‌کردیم. شاید دلیلش این بود که روزی چند بار خطر از بالای سرمان می‌گذشت و همین خطر، ارزش واقعی همه چیز را عیان می‌کرد.»
آرمان (محمد مهدی) تحویلداری به روایتِ نوشین عامری، هر دو دانش‌آموخته‌ی دانشگاه «ای اند ام» آمریکا، در غربت دوستْ‌وارانه، اما عفیفانه عاشقِ یکدیگر می‌شوند. درسشان تمام می‌شود، ایران که می‌آیند به سببِ ارتشی بودنِ آرمان تا کمی بعد از پایانِ جنگ در خارک می‌مانند، البته بهتر است گفته شود نوشین تنها می‌ماند. عیارِ عاشقی و دلباختگیِ نوشین به آرمان را آن‌جایی شناختم که نوشین، تک و تنها نزدک به دو ماه در جزیره‌ی نظامی خارک با دخترش سر می‌کند –آن‌هم بی خبر از آرمان. ش
شیوه‌ی پرداختِ نویسنده از روایتِ خانم عامری می‌توانست بهتر باشد، البته شاید به خودِ روایت هم بستگی داشته باشد. اما روایت، یقیناً قابلیتِ این‌که روایتِ پویایی از منظرِ رابطه‌ی عاشقانه باشد را دارد. (مقایسه کنید با روایتِ همسر شهید منوچهر مدق، منتشر شده از مجموعه‌ی شوکران) بعضی جاها دردناک هم بود، اما به دردناکی برخی دیگر (از جمله همان منوچهر مدق) نمی‌رسید، چراکه اساساً جنسِ گله‌هایشان تفاوت دارد. گرچه از حق نگذریم گله‌هایِ این کتاب نیز اساسی بود. نظیرِ:
«راستش تهران طاقت نمی‌آوردم. وقتی می‌دیدم چه‌قدر مردمِ آن‌جا با جنگ بیگانه‌اند، دلم می‌گرفت. زندگی ما خیلی فرق می‌کرد با مردمِ عادی. انگار همه دچارِ روزمرگی‌ها بودند. همه‌ی صحبتشان از خرید خانه و طلا حرف می‌زدند؛ از مسافرت و مهمانی. هیچ کس نمی‌گفت گوشه‌ای از این مملکت جنگی هست و یک عده هم هستند توی این جنگ که جانشان را گذاشته‌اند کف دستشان و دارند برای حفظ مملکت و دین و آرمانی که متعلق به آن‌ها هم هست، می‌جنگند.» ش
یادِ این افتادم: طبقِ آماری که یادم نیست کجا خواندم یا شنیدم، تنها پنج میلیون نفر از مردمِ ایران درگیرِ جنگ بودند. به هر حال ...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.