یادداشت علیرضا فراهانی
1404/3/21
اینگونه مینویسم که سرانجام به نویسندهای برمیخوریم که آنقدر بزرگوار و فروتن است که به ما میگوید بدترین خیالهایمان نه تنها منحصر به فرد و شرمآور نیستند، بلکه بخشی از واقعیت گریزناپذیر و مشترک نوع بشر هستند. این موضوع باعث میشود چنان آسودهخاطر شویم که گاهی از ته دل لبخند بزنیم. معلوم میشود وحشت ما از اینکه شاید تنها کسی هستیم که احساس اضطراب، ملال، حسادت، بیرحمی، انحراف و خودشیفتگی داریم، کاملاً بیپایه است و فرصتهای نامنتظری پیش میآید تا حول محور واقعیت تاریک خود به نقاط اشتراکی دست یابیم. بسیار با اهمیت است که باید، پاسکال و سنت طولانی بدبینان مسیحی را که او به آنها تعلق دارد، گرامی بداریم؛ زیرا با بازگویی واقعیات دربارهٔ وضع گناهآلود و رقتبار به صورت عمومی و با بیانی زیبا، لطف بیحسابی در حق ما کردهاند. خواندن آثار پاسکال به ما یادآوری میکند که در این لحظه از تاریخ، سکولارها بسیار بیش از مذهبیها خوشبین هستند و این مسئله با توجه به اینکه سکولارها به کرات مذهبیها را بابت سادهاندیشی و سادهلوحی ظاهریشان ریشخند کردهاند، کنایهآمیز به نظر میآید. این سکولارها هستند که اشتیاق و آرزویشان برای دستیابی به کمال چنان شدید است که به جایی رسیدهاند که خیال میکنند با گذشت فقط چند سال دیگر و ادامه روند رشد اقتصادی و پیشرفتهای پزشکی، بهشت همینجا در زمین محقق خواهد شد. آنها ظاهراً بدون اینکه به تناقض رویکرد خود آگاه باشند، باور به فرشتگان را به شدت مردود میدانند اما در همان حال صادقانه اطمینان دارند که آمیزهای از صندوق بینالمللی پول، نهادهای تحقیقات پزشکی، سیلیکون ولی و سیاست دموکراتیک در کنار هم تمام مشکلات و بیماریهای نوع بشر را درمان خواهد کرد. ادیان با نگاهی حکیمانه تأکید کردهاند که ما ذاتاً موجودات ناقصی هستیم: قادر به دستیابی به سعادت پایدار نیستیم، دستخوش امیال و هوسهای دردسرساز جنسی هستیم و در معرض تصادفهای وحشتناک قرار داریم و همواره به آهستگی در حال مردنایم. چرا باید این چیزها نشاطآور باشد؟ شاید به این علت که اغراق بدبینانه بسیار آرامشبخش است. سرخوردگیهای شخصی ما هر چه باشند، وقتی که وضع خود را با احوال پاسکال مقایسه میکنیم، ممکن است احساس کنیم که بسیار خوشاقبال هستیم. پاسکال میخواست با گفتن اینکه زندگی چه اندازه هولناک است، ما را متوجه خدا کند؛ اما از بازی روزگار، او با سخن گفتن از مصائب و مشکلات خود کاری کرد که ما با دشواریهای خود در زندگی زمینیمان با شجاعت و بردباری بیشتری مواجه شویم. غمانگیز است که هنوز هم گاهی تصور میشود بهترین راه برای دلداری دادن به کسی این است که به او بگوییم همه چیز درست میشود؛ یعنی به نحوی به او بفهمانیم که زندگی اساساً جریان خوشایندی است که در آن شادکامی سراب نیست و رضایت انسان واقعاً امکانپذیر است. اما فقط کافی است چند صفحه از کتاب فیلسوف بزرگ قرن هفدهم فرانسه، بلز پاسکال، به نام «اندیشهها» را بخوانیم تا دریابیم چنین نگرشی تا چه اندازه بر خطاست. پاسکال توانسته است از عهده این کار بزرگ برآید که هم یکی از بدبینترین چهرهها در اندیشه غرب باشد و هم در عین حال یکی از امیدبخشترینها. چنین آمیزهای ظاهراً معمول است؛ متفکرانی که تیره و تارترین اندیشهها را دارند، به صورتی تناقضآمیز تقریباً همیشه همان کسانی هستند که حالمان را بهتر میکنند. جذابیت پاسکال در نگاه تلخ و بدبینی گزندهاش است. انسانها همه کار میکنند جز اینکه به واقعیت هولناک خود توجه کنند. پاسکال مینویسد، انسان چنان تو خالی است که کوچکترین چیز، مانند ضربه زدن به توپ با چوب بیلیارد، کافی است تا حواسش را پرت کند. در عین حال، شوق و تمنای درونش، به ویژه اشتیاق به شهرت، او را شکنجه میکند. ما چنان گستاخ و زیادهخواهایم که میخواهیم در همه جای جهان مشهور باشیم؛ حتی برای کسانی که تازه پس از مرگ ما پا به دنیا میگذارند. این احتمالاً اصلیترین منبع رنج پیشپاافتادهترین آنها است: ملال. برای غلبه بر موانع مبارزه میکنیم، اما به محض چیره شدن بر آنها، سکون و آرامش برایمان غیرقابل تحمل میشود و علتش ملالی است که همراه میآورد. پاسکال این طور نتیجهگیری میکند: «انسان چیست؟ در برابر بینهایت هیچ.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.