یادداشت سیده زینب موسوی

Where the Lost Wander
ماجرای این
        ماجرای این کتاب در آمریکای اواسط قرن نوزدهم اتفاق می‌افته، جایی که ملت برای پیدا کردن یه زندگی بهتر مسیر طولانی شرق به غرب این قاره رو با اسب و قاطر طی می‌کنن و هنوز خبری از ماشین‌ها نیست (یعنی مسیر تقریبا به طور کامل شبیه خوشه‌های خشمه منتها بدون ماشین!).
داستان کتاب دو نفر از همین مهاجران رو دنبال می‌کنه‌. 
نائومی مِی، یه زن جوون سفیدپوست که به فاصلهٔ کمی بعد از ازدواجش بیوه شده.
و جان لاوری، یه مرد جوون دورگه که از یه مادر سرخ‌پوست و یه پدر سفیدپوست متولد شده و انگار همیشه بین این دو دنیا معلقه...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

کتاب با یه صحنهٔ دلخراش و تکون‌دهنده شروع می‌شه، طوری که آخر مقدمه واقعا شوکه‌کننده‌ست و دلت می‌خواد سریع بفهمی بالاخره تهش به کجا می‌رسه.
ولی بعد از مقدمه نویسنده ما رو برمی‌گردونه به ماه‌ها قبل و نقطهٔ شروع حرکت، تا ببینم اصلا از اول چی شد که به همچین صحنه‌ای رسیدیم.

و برای اینکه بتونیم دوباره بیایم سروقت اون واقعه و اتفاقات بعدش رو دنبال کنیم، باید حدود ۷۰ درصد صبر کنیم! 
و این ۷۰ درصد برای من اونقدرها هم جذاب نبود، طوری که داشتم اولین ناامیدیم رو از یه کتاب ایمی هارمون تجربه می‌کردم (این ششمین کتابیه که از این نویسنده می‌خونم!)

ولی درنهایت، داستان با رسیدن به اون صحنهٔ ابتدای کتاب، هم از نظر ماجرایی‌ و هم از نظر احساسی خیلی بهتر شد، طوری که من این ۳۰ درصد آخر رو واقعا دوست داشتم و به نظرم ارزش صبر کردن رو داشت.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب در واقع یه عاشقانهٔ تاریخیه، یعنی ما اینجا با یه بستر واقعی تاریخی و حتی آدم‌های واقعی تاریخی طرفیم، و البته داستان عاشقانه‌ای که در تاروپود این بستر تاریخی تنیده شده.
و باز من قسمت‌های عاشقانهٔ ۳۰ درصد آخر رو بیشتر دوست داشتم. چون این دو نفر از همون نگاه اول عاشق هم شدن و کلا داستان عاشقانه‌ش تا قبل از این بخش آخر تنش قابل‌توجهی نداشت (من کلا از عشق در نگاه اول اصلا خوشم نمیاد 😅).

از لحاظ تاریخی هم ماجرای کتاب سوال‌هایی رو برام ایجاد کرد که دلم می‌خواست بیشتر در موردشون بدونم...
یادداشت آخر نویسنده (که کلا تو ترجمه نیومده 😒) از این جهت خیلی جالب بود‌. اینجا می‌فهمیم رئیس واشاکی در واقع یه شخصیت واقعی تاریخیه، و همچین رئیس پوکاتلو و چند شخصیت دیگه و البته حتی جان لاوری! که میشه جد شوهر نویسنده! (کلا خیلی از کتاب‌های هارمون بالاخره یه ربطی به زندگی خودش دارن). 

بحث‌برانگیزترین بخش تاریخی هم البته مربوط به رابطهٔ بین سرخ‌پوست‌ها و سفیدپوست‌ها تو این کتابه که برام جدید بود، دو دنیای کاملا متفاوت که به ناچار با هم برخوردهایی دارن که گاهی آروم و صلح‌آمیزه و گاهی خشن و خون‌بار...

برای من که اصولا همیشه حق رو به سرخ‌پوست‌ها می‌دم، چون سفیدپوست‌ها رو متجاوز می‌دونم، نگاه نویسنده به این روابط، جالب، سوال‌برانگیز، ناراحت‌کننده و گاهی جانب‌دارانه به نظر می‌رسید. 
در واقع تو این کتاب هیچ نژادی سفید سفید یا سیاه سیاه نبود و هر دو طرف هم بد داشت هم خوب و نویسنده اونقدرها هم به اشاره‌ای به شروع همهٔ این قضایا و تجاوز مهاجران اروپایی نکرده بود...
به هر حال چون اطلاعاتم در این زمینه چندان هم زیاد نیست نمی‌تونم قضاوت کاملی در موردش داشته باشم...

البته با وجود این بحث‌ها، تصویرسازی نویسنده از یه سری از سرخپوست‌ها و زندگیشون اینقدر قشنگ بود که برای از دست رفتنش غصه بخوری و این بخش‌ها که مربوط میشه به همون ۳۰ درصد آخر کتاب یکی از تیکه‌هایی بود که خیلی دوستش داشتم (عکسی که برای این یادداشت انتخاب کردم هم به نظرم می‌تونه یه بازنمایی خوب از رئیس واشاکی باشه، یکی از شخصیت‌های جذاب (و واقعی) کتاب).

و باز اینجا هم مثل تقریبا تمام کتاب‌هایی که از هارمون خوندم، یه ردپایی از عوامل فراطبیعی میشه پیدا کرد. البته فکر نکنید اینجا با عناصر فانتزی طرفیم، نه.
این تیکه‌ها تو کارهای رئال هارمون یه بخش طبیعی از زندگی هستن، مثل اعتقاد خود ما به عالم غیب.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

ترجمه هم در مجموع خوب بود، هر چند که می‌تونست بهتر باشه و جمله‌بندی‌های بهتری به کار ببره (مخصوصا تو قسمت گفتگوها).
صحنه‌های کتاب هم تقریبا به طور کامل سانسور شدن و حتی یه بوسه هم تو ترجمه پیدا نمی‌کنید 😄
یه سری از صحنه‌ها غلفتی حذف شدن و یه سری دیگه تغییر داده شدن و تو یه سری‌ها یه اشاراتی در حدی که خواننده بفهمه چه اتفاقی افتاده باقی گذاشته شده! البته خود کتاب هم به نسبت کتاب‌های عاشقانه خیلی بی‌صحنه‌ست و توصیف خاصی نداره.

ولی خب کلا این کتاب یه کتاب بزرگساله، البته باز به خاطر این سانسورهای زیاد فکر می‌کنم بشه دست نوجوون هم داد...
      
123

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.