یادداشت paria
1403/10/30
خب،تمومش کردم! و حرفای زیادی دارم.اولین چیزی که میخوام بگم اینه که واقعا حس میکنم بعد از خوندن این کتاب،یه چیز بزرگ یاد گرفتم..که اگه شرایط مثل شرایط لیلی شد،بتونم تصمیم درستی بگیرم..امیدوارم هیچ وقت نشه،ولی به هرحال،این درس کمک کننده ای برای همه هست.که تصمیمی رو بگیریم که درسته.که یاد بگیریم چرخه ها رو بشکنیم.قبل از اینکه اونا ما رو بشکنن. راستش عمیقا فک میکردم قراره خیلی گریه کنم ولی نه..واقعا واقعا کم گریه کردم ولی این به معنی این نیست که درد نکشیدم.اتفاقا با لیلی،خیلی درد کشیدم و سردرگم بودم.. این کتاب،ارزشمنده.قشنگه و متنی که نویسنده و مترجم انتهاش نوشته بودن در حد خود داستان بود انقد که خوب بود! نمیدونم چی باید بگم..مثل اینکه واقعا حرفای زیادی نداشتم..و نمیدونم..منم میخواستم با رایل باشه..ولی وقتی تصمیم گرفت امرسون رو نجات بده،فهمیدم چه تصمیم بزرگی گرفته و چه تصمیم درستی هم بوده. پس،لیلی! بهت افتخار میکنم که تونستی بهترین تصمیم رو بگیری.بهت افتخار میکنم! و..این آخرش بود..حرف دیگه ای ندارم..جز اینکه شنا کنید..شنا کنید و به شنا کردن ادامه بدید :) پ.ن:اگه چیز دیگه ای به ذهنم رسید،اضافه میکنم. پ.ن2:منم معتقدم همه ی زن ها و مرد ها باید این کتاب رو بخونن پ.ن3:یعنی جلد بعدی چه جوری قراره باشششه؟ 4:11 p.m --> 3.11.00،سه شنبه پ.ن4: اهم این نکته رو باید عرض کنم که خیلی جالبه..چرا هرچی از خوندنش میگذره علاقه م بهش و به شخصیتا و دنیاش بیشتر میشه؟ انقدری که این دو روز تیکه هاش رو برا دوستم فرستادم و درموردش حرف زدم و مرورش کردم،موقع خوندنش این کارا رو نمیکردم..خیلی این جالبه برام..انگار هرچی میگذره ارزشش بیشتر میشه.مثل یه عتیقه ی ارزشمند..همین دیگه :) پنجشنبه،5.11.00 10:04 p.m
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.