یادداشت هانیه نیک بخت
1403/11/2
بافته کتابی سرشار از زنانگی است اما مرد ستیز نیست و این بسیار برای من دلنشنین است. ما رد پای مردان را در این کتاب می بینیم مردانی که تاثیراتی دارند اما مسئله اصلی بین ۳ زن است که به نوعی در داستان به هم پیوند میخورند اما جدا از اینکه این سهزن مثل سه دسته مویی که بافتی را روی موهای زنانه ایجاد میکنند، انگار کتاب «زن بودن» را از دل برهه ای تاریخی درآورده و با سه زن در زمان معاصر توصیف میکند. پیچیده گفتم؟ بگذاریم با خود داستان بازش کنم. اسمیتا زنی است که همین بغل گوش ما زندگی میکند اما انگار متعلق به سالهای خیلی دور است. مثلا ۵۰، ۶۰ سال پیش حتی قبلتر اصلا بیشتر حس زنی متعلق به زمانی شبیه زنده بهگور کردن دختران است همانها که لطف جهان به آنها این بوده که زندگی را از آنها نگرفته اند. دلم عمیقا برای اسمیتا سوخت... جولیا من را یاد کتابها و فیلمهای زمان انقلاب صنعتی میاندازد زمانی که بالاجبار جنگ، خانمها فرصتهای بیشتری برای بروز و ظهور داشتند. اینکه در خانواده ای متولد شده که فقط ۳ دختر دارند، اینکه شغل خانوادگی وجود دارد و پدری که باید این شغل را به نسل بعد برساند، همه اینها جولیا را دختری فعال، جسور و ریسک پذیر میکند. جولیا من را غمگین می کرد اما غمی سرشار از غرور و افتخار. اما سارا، سارا زن الان است. زن مدرن که یک نقاب سفت و سخت بر چهره دارد و همیشه می گوید همه چیز خوب هست. زنی که خروجی قرنها تلاش برابری خواهی زنان است و حالا که به این نقطه رسیده است، حالا که تمام قد کنار مردان ایستاده است(بهجای تمام زنان اعصار و قرون) نمی تواند پا پس بکشد، نمیتواند ذره ای ضعف ابراز کند اما سارا فقط با مردان در تقابلی درونی(و شاید بیرونی) نیست سارا با همجنسهای خودش هم نمی تواند خودش باشد. سارا من را عصبانی می کرد، عصبانیتی که شاید به خودم بر می گشت، من سارا را عمیقا درک می کردم و بینهایت از او خشمگین بودم اما به صلح رسیدن سارا با خودش من را هم به صلح رساند. شاید بخش اول
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.