یادداشت مهران م

مهران م

مهران م

1403/12/2

        یکی از عجیب ترین کتاب‌هایی که شاید باید خوند همینه.همیشه به جاودانگی علاقه مند بودم.تو این داستان با جاودانگی بدن روبرو شدم.چیزی که هیچوقت برام جذابیتی نداشته.فوسکا میتونه همون خدا باشه.چرا که نه..ولی در تعریف خدا همیشه از قدرت و دانش مطلق صحبت شده،از کمال و عدم نیاز صحبت شده،محدود به زمان و مکان هم نیس.این چیزاییه که ما انسانها با عقل خودمون در مورد خدا فک میکنیم.شاید اینطور نباشه؟از طرف دیگه فوسکا در چندین جای کتاب در مورد ناتوانی خودش صحبت میکنه ولی تمام اطرافیانی که پی به فانی نبودنش میبرن اون رو یه قادر به خیلی از کارها میدونن و همه ازش درخواست کمک میکنن.آشنا نیس؟سیر تکرار و ملال  و تنهایی تاکید شده ی فوسکا هم میتونه ی دلیل دیگه ای باشه بر اینکه فوسکا همون خدایی ست که ما می‌شناسیم.تنها یک عامل باعث ایجاد شبهه میشه.خالق بودن.فوسکا خالق هیچ دنیایی نبوده.
تنهایی فوسکا ترسناکه.در تمام سال‌های زندگی فوسکا نگاهش به عشق و زندگی و مرگ تغییر خاصی نمیکنه ولی در هنگام حضور ماریان نگاه اون به جاودانگی  و زندگی و مرگ تغییر میکنه.عمر طولانی رو از زاویه ی دیگه میبینه.چه فایده اگه عمرت طولانی تر از عمر معشوقت باشه؟تنها به یاد او بودن تسکین بخشه؟هرگز...عمر جاودانه زمانی معنی پیدا میکنه که همزمان با حضور معشوق باشه.بقیه ش میشه گذشتن زمان.نمیشه بهش گفت عمر.
در پایان این دو  سوال تو ذهنم نقش بست:
اینهمه جنگ و کشتار و  درگیری و دعوا و بی اخلاقی در دنیا چه بر سر نگاه خدا به موجوداتش آورده؟این ما هستیم که در دنیا تنهاییم یا خدا؟

      
13

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.