یادداشت فاطمه

فاطمه

فاطمه

1404/3/12

        به نام خدا
عماد مغنیه را همیشه دوست داشتم. از وقتی یادم هست. از دور معلوم بود باید دوستش داشته باشم. رفیق سید، دوست حاجی، کسی که خون به دل خون‌خوارها کرده. از خودش چیز زیادی نمی‌دانستم ولی همین گراها کافی بود که دوستش داشته باشم. بعدتر یادم نیست از کجا فهمیدم آهنگ موردعلاقه‌اش غوغای ستارگان بوده. فهمیدم نه بابا، این شخصیت خیلی بیشتر از این‌ها جزئیات دارد برای دوست‌داشتن. بعد هی بیشتر و بیشتر ازش خواندم. هرجا می‌شد، هرچیز دستم می‌رسید. دیگر یک جوری شد که فکر کردم اگر روزی دوتا پسر می‌داشتم، بعد از اولی که علی می‌بود، اسم دومی را حتماً باید عماد می‌گذاشتم.
همهٔ این‌ها را گفتم که بگویم امسال که فهمیدم این کتاب درآمده و چند نفری ازش تعریف کرده‌اند مصمم بودم برای خریدنش.  بلافاصله هم شروعش کردم. نویسنده قلم گیرایی دارد. لحن کتاب هم روان است. جمله‌ها کوتاه‌اند و راحت سُر می‌خورید روی کلمه‌ها. ازآنجاکه مستند-رمان هم هست، حظ می‌برید از اینکه بعد از هر صفحه عماد مغنیه برایتان بیشتر جان می‌گیرد، زنده‌تر می‌شود. این لطفی است که روایت به آدم می‌کند. شیوهٔ روایت هم جالب است. دلیلی برای نخواندن کتاب وجود ندارد.
چیز جالبی که بعد از چند صفحه عادتتان می‌شود، این است که دیگر «او» را ضمیری نبینید که جانشین اسم شده. ربطش ندهید به اسمی در جملهٔ قبلی. یاد می‌گیرید «او» اینجا اسم خاص است، برای عزیزی که حاج قاسم هم گفته بود نمی‌دانم چه کلمه‌ای برایش انتخاب کنم.
      
34

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.