یادداشت
1402/11/29
این کتاب را روز خبرنگار هدیه گرفتم و یادگار اولین سال خبرنگاری ام است. کتاب درباره ی یکی از خبرنگاران جنگ است که ایشان اتفاقات آن سال ها و عملیات ها را روایت میکند. دوست دارم در ادامه ی یادداشتم غزل زیبای سعید بیابانکی را بنویسم: میان خاک، سر از آسمان درآوردیم چقدر قمری بی آشیان درآوردیم وجب وجب، تن این خاک مرده را کندیم چقدر خاطره ی نیمه جان درآوردیم چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر چقدر آینه و شمع دان درآوردیم لباس سوخته ات را شبانه از دل خاک درست موسم خرماپزان درآوردیم به زیر خاک، به خاکستری رضا بودیم عجیب بود که آتش فشان درآوردیم به حیرتیم که _ای خاک پیر بابرکت!_ چقدر از دل سنگت جوان درآوردیم چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم ز خاک تیره ولی استخوان در آوردیم . . .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.