یادداشت رضوان کاشیساز
9 ساعت پیش
3.6
16
و اما سلوک.... دلم برای قیس میسوزد، هرچند گاها عصبانی هم میشدم... برای کسی که به قول نویسنده، داشت از هفت پاره شدن خود در خانه روحش سخن میگفت... و نمیدانم بلاخره آن آشنا از راه میرسد که در آن اتاق را باز کند تا قیس و خستگی هزارسالهاش روی آن ولو شوند یا نه ..... در اینجور رمانهایی که میروند در دسته روانشناسی و فلسفه، ما خیلی با سیر یک داستان نرمال طرف نیستیم و ذاتا اصلا این چیزی نیست که برای نویسنده در این داستانها مهم باشد، چه بسا جواب سوالها خیلی میتوانست ساده باشد، آنچنان که فکر کنی اصلا ارزش خلق داستان نداشته باشند در اینجور داستانها، ما بیشتر با خود موقعیت طرف هستیم، موقعیت شکست، غم، رنج و از هم پاشیدگی.... و دقیقا از ذهن و دل فردی که شکسته است، ما دیگران را میشناسیم و حتی میزان این شناخت نیز بسته به ذهن آن آدم است... او چقدر و چگونه به آنها فکر میکند تا اجازه دهد ما چقدر و چگونه آنها را بشناسیم و دقیقا همین است که من اینجور رمانها را دوست دارم و البته اینکه محمود دولتآبادی هم در لیست نویسندگان مورد علاقه من است، بیتاثیر نیست 😄 من این رمان را به افرادی پیشنهاد میدهم که رمان ایرانی از نویسندگان سرشناس، زیاد خوانده باشند و البته اگر فردی تجربه خواندن از دولتآبادی ندارد را پیشنهاد میدهم، اول " جای خالی سلوچ" ش را بخواند
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.