یادداشت صوفیا
1404/4/8
وقتی این جلد رو شروع کردم، پرسی، آنابت وگروور همهشون مثل دوستای قدیمیم بودن، و وقتی آرتمیس و شکارچیها وارد شدن، حس کردم یه لایهی جدید به داشتان اضافه شد،یه چیزی که قلبمو گرفت و ول نکرد.هر لحظهای که پرسی با خطر روبهرو میشد، منم توی ذهنم باهاش میدویدم ومیجنگیدمو وقتی آنابت گم شد، یه چیزی توی دلم خالی میشد.و اون پایان، اون لحظههایی که همه چیز به نقطهی اوج رسید، من فقط یه خواننده نبودم.من یه همراه بودم، یه شاهد یا کسی که با همه شخصیت های داستان زندگی کرد. واقعا من همیشه به این مجموعه عشق میورزم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.