یادداشت حمیده کاظمی

        *جستارنامه چند سفر داخلی و خارجی* ، بهار 1404
مهزاد یک روز برقع آبی رنگی که در افغانستان به آن چادری می‌گویند سر کرد و توی خیابان های کابل راه افتاد. حتی وقتی این خط از کتاب را خواندم هم فکر نکردم مهزاد دختر است. نمی دانم چرا با پیش فرض اینکه نویسنده مرد است شروع کرده بودم به خواندن. شاید چون معرف کتاب حسابی جمله‌‌های دخترانه را نقد می کند! فکر نمی کردم جمله های یک دختر را معرفی کرده باشد برای خواندن.
برایم سوال شد که چه مردِ کنجکاو و باحالی. یادِ مسخره بازی های پدرم افتادم. بچه که بودم یکی از ما بچه ها را می گذاشت روی کولش و چادر سر می کرد؛ یک چادری غول پیکر می شد با صورتی بچگانه. بعد لای چادر را باز می کرد و ریش و سبیلش که معلوم می شد همه جیغ و ویغ می کردیم.
به اینجای کتاب هم که رسیدم فکر کردم یک مرد رفته توی برقع با آن قدم میزند تا دوست های دخترش را بترساند و بزنند زیر خنده، نه اینکه بفهمد یک زن افغان از سوراخ های مشبک چادری دنیا را چطور می بیند. وقتی فهمیدم دختر است، که خودش به دختر بودنش اعتراف کرد؛ حسابی جا خوردم. از فانتزی ذهنم خنده ام گرفت.
کاری ندارم که خودم چقدر با مهزاد فرق دارم ولی جمله هایش جذبم کرده بودند؛ مدل چیدنشان کنار هم را می گویم.
کتابش یک جور کشف و لذت خواندن به من می داد جوری که هر وقتِ خالی ای پیدا می کردم، گوشی را بر می داشتم و می رفتم توی طاقچه تا بقیه اش را بخوانم. سه روزه تمام شد. جمله هایش مثل کلاس تدوین بود برایم. اینکه چطور از آخر یک ماجرا برسی به اولش و حتی آن وسط بروی توی ذهن و خاطرات و حتی آینده، جوری که خواننده گیج نشود. به فصل آخر که میرسی احساس می کنی تازه مقدمه یک کتاب را شروع کردی به خواندن! من بدنه و آخر کتاب را بیشتر دوست داشتم تا اولش را. آن اول یکی دو فصل که خواندم احساس کردم با چیزهایی بی ربط و جدا از هم طرف هستم؛ یک بار سفر به جزیره ای در ایران، یک بار افغانستان، یک بار ایتالیا.
از دماوند به بعد تازه گره های داستان دستم آمد، گره هایی که بعضی هایشان قبل از گره خوردن در ذهنم باز شده بود و من تازه داشتم می فهمیدم چه بر سرم آورده نویسنده. این کتاب شما را با دنیایی از کلمات و جمله های زیبا روبرو می کند. یک متن دور از خام نویسی که خواندنش لذت دارد. از خاطرات یک دختر هیچ هایکر توی مسیر و کشورهای مختلف می خوانی ولی به اندازه ی کشفِ حقیقت لذت می بری؛ به اندازه ی خواندن یک داستان جذاب پر گره یا دیدن فیلمی هیجانی!  
کاری به محتوا و نظرهایش ندارم ولی از نظر فرم خیلی چیزها یاد گرفتم.
#مرور_نویسی
      
986

34

(0/1000)

نظرات

همراز

همراز

1404/2/1

من این کتاب رو خیلی دوست داشتم، باهاش خندیدم و گریه کردم؛ گاهی چندبار یک خط رو خوندم و گاهی مدت‌ها توی یک صفحه موندم.

2